یادداشت فهیمه پورمحمدی

احتمالا گم شده ام
        سال ها پیش گم شده است، گم شده است توی آن آسمان سیاه پرستاره ی زاهدان...

***خطر لو رفتن داستان***

پ.ن: این کتاب رو اولین بار سال ۸۷ یا ۸۸ خوندم. یادمه انقدر از خوندنش هیجان‌زده شده بودم که به محض تمام کردنش سریع رفتم اتاق برادرم، کتابو بهش دادم و گفتم بخونش! انقدر خوب بود... 
الان جزئیات داستان رو به یاد ندارم، اما دقیقا یادمه که به نظرم راوی داستان گندم بود. شک نداشتم که راوی دو شخصیتیه یا شیزوفرنی داره. اما الان که چند تا از ریویوهای اینجا رو خوندم، دیدم همه از "دوستش" گندم صحبت کردن! من بد متوجه شدم یا بقیه؟

پ.ن دوم: امروز دوباره خوندمش -بیست و یکم اردیبهشت نود و هفت- متاسفانه به اندازه ی نوزده، بیست سالگی خوب نبود. اما این بار، نشانه ها از ابتدا همه جا بودن. البته پایان داستان جوری بود که هم شک کردم، هم متوجه شدم چرا بعضی ها متوجه نشدن راوی و گندم یک نفر هستن.
      
7

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.