یادداشت سیدعلی حجازی
1403/9/14
هنگامی که از کودتایِ سیاهِ ۲۸مرداد گذر میکنی و به سالهایِ منتهی به ۵۷ میرسی، سرت را اسامیِ ناتمامی از روشنفکران، شاعران و نویسندگانی پر میکند، که هرکدام جهانی و قلهای و کتابی مقدس و ناتکرارند. از جلال و شریعتی و مرتضی کیوان و احسان طبری و کیانوری بگیر تا سهراب و کسرایی و گلستان و فروغ و شاملو و گلشیری و دریابندری و کامشاد و… بهگمانم اما این میان نامی، بیش از هرکس و هرچیزی، میدرخشد که اگر در اغراق غرقه نباشم، از جهت بلندیِ اندیشه در صحنههایِ اجتماعی، شباهتهای زیادی به فردوسی دارد. شخصیتی که جزو بزرگترین مسئلههای اجتماعی و فرهنگی او بود. شاهرخ مسکوب، شاعر، نویسنده و روشنفکرِ ایرانی که هرآنچه که در دهههای ۴۰ و ۵۰ بر کاغذ دواند در زمانهی ما و روزگار کنونیِ ما ملموستر و کارسازتر شد. تمایزِ یگانهیِ او با تمامِ همنسلانش در توانِ من و قلمِ من هرگز نخواهد بود اما نامهیِ او به رهبر انقلاب در سالِ ۵۸ خود گواهِ این مدعاست. اما چرا او را با فردوسی قیاس کردم؟ فردوسی میگوید: «به گیتی بدین سان که اکنون تویی نباید که داری سر بدخویی بباشیم بر داد و یزدانپرست نگیریم دست بدی را به دست» مخاطب فردوسی کیست؟ مخاطبِ ایرانی؟ هندی؟ اروپایی؟ سیاهپوست؟ سفیدپوست؟ مرد؟ زن؟ بچه؟ جوان؟ پیر؟ فردوسی زندهست و برخلافِ آنچه که خوانشِ مسلط بر فضایِ آکادمیک میخواهد، پیغامِ او پیغامی جهانی است و تحت تاثیر همین دیدگاه است که مسکوب میتواند در غربت دلتنگ کوههای وطن باشد و همزمان جهانی اندیشه کند و بنویسد. اما مسکوب که بود؟ بچهمسلمانِ تودهایِ توبهنامهخوانده از هرچیزی که ربط و ظبطی به منش ایدئالیستی اصطلاحا چپهای همدورهاش داشته باشد. او به قولِ خودش بعد از ماهها انفرادی در زندانِ زمانِ پهلوی برای همیشه تفکر و ادبیاتی را که در سطح بهمبارزه و مواجهه با سوژهی خویش بپردازد، سه طلاقه کرده و «ناظرِ» همیشگی اتفاقات و التهابات سیاسیِ دورانِ حیاتش شد. احمد کریمی حکاک اینگونه از او و نوع مواجهاتش با مسئال سیاسی و فرهنگ یاد میکند: «زمانى مسكوب بر نبرد رستم و اسفنديار تأمل مىكند كه در صحنه سياسى ايران نبردى ميان حزب توده و جبهه ملى در جريان است، نبردى كه مانند جنگِ رستم و اسفنديار برايش آزاردهنده است و البته به نظرش جنگ ناگزيرى است. سوگ سياوش او نيز در سال ۱۳۵۰ منتشر مىشود، يعنى درست مقارن با جشنهاى دوهزاروبانصدساله. كتابى است دربارهیِ شهادت كه به تاريخ فرهنگِ مذهبى ايران مربوط است و جالب آنكه انتشارش مصادف است با جنبش جريكى و واقعهیِ سياهكل و تيرباران عاملان آن. اين رخدادها در عمق روح او نفوذ مىکند و در نوشتن اثر هم مؤثرند. او شش هفت سال از وقت خود را صرف خواندن اساطير ايران كرد تا به زايش سوگِ سياوش دست زد. با خواندن اساطير، توجهش به دين و جوهر آن معطوف شد و اينكه اگر همهی اديان در جايى به هم مىرسند، آن نقطه كجاست؟ قرآن و تورات و انجیل را خواند و از تأمل بر اديان هندى و چينى هم غافل نشد. ادبيات عرفانى هم كناردستش بود تا اينكه به حافظ رسيد و دركوى دوست در سال ۱۳۵۷ متولد شد. اين كتاب را نيز بايد همراه با يس زميهیِ سياسى-اجتماعىاى كه نويسندهاش در نظر داشته بخوانيد. در واقع او در اين اثر نمايشگر تفسيرى از عرفان حافظ است كه در آن هر نوع آفرينش بزرك شاعرانه ناكزير به شكست مىانجامد. به يك معنى، او از شكست اهل قلم و نويسندكان سخن مىگويد، از شكستهاى سياسى و اجتماعى همگان، از كذشته تا كنون.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.