یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1403/6/21
آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام؛ متنها در جهان متنی زندگی میکنند. این یعنی چه؟ 0- چهارمین قدم از مجموعه اقدامِ روایتشناسی. این قسمت بینامتنیت! 1- واژۀ مورد بحث، «بینامتنیت/intertextuality» است. واژۀ به ظاهر پیچیدهای است. تقریبا هرخوانندۀ اندکی جدی، پس از خوانش چند اثر ادبی و اندیشهایِ استخواندار، خود به خود، چه بخواهد چه نخواهد، درگیر بینامتنیت خوانشی میشود. یعنی چه؟ یعنی آثار مختلفی که خوانده را در ارتباط با همدیگر میفهمد. اثری که از تورگنیف خوانده را در ارتباط با داستایفسکی، آندرییف و تولستوی میفهمد. یعنی جهان متنها را میفهمد، نه یک متن واحد را. شبکهای از متنها در ارتباط با هم معنای یک اثر را میسازند و هیچ اثری در ذهن خواننده خودبسنده نیست و همواره ارجاعاتی به دیگر متون دارد. اینجاست که بینامتنیت مدعی میشود که: «هیچ آغازی در کار نیست». به بیانی: «تمام قولها، نقل قول اند و تمام گفتهها، واگویه» یعنی هرمتنی چه در مرتبۀ تولیدِ متن توسط مولف، چه خوانش توسط خواننده، همواره در میانۀ راه است. در میانۀ جریان تاریخیِ ادبیات، جریان تاریخیِ اندیشهها و جریان تاریخیِ مفاهیم. همواره هر ادعایی خود را در واکنش به دیگر مدعیات میداند، هیچ متنی نیست که رنگ زمانه و تاریخِ پیش از خود را نگرفته باشد. هیچ خوانندهای نیز با یک لوح سفید با یک اثر مواجه نمیشود، هموارۀ یک خاطرۀ ادبی و متنی را با خود همراه دارد که هممسیر فهم هر متنی میشود. به بیان نامورمطلق: «این جهان، جهان متنهاست که در آن متنها متولد میشوند، رشد میکنند و جای خود را به نسل دیگری از متنها میدهند و همواره تاثیر خود را بر نسلهای بعدی همانند ژنهای متنی، حفظ میکنند. عناصر این جهان یعنی متنها، با قوانین بینامتنی به یکدیگر پیوند میخورند و با یکدیگر تعامل دارند. آنها همدیگر را تایید یا انکار میکنند، اما به هر روی بر هم تاثیر میگذارند.» 2- خب ادعا این است که هیچ متنی تنها نیست و همواره در حال ارجاع به دیگر متون است. دانستنِ این مورد چه کمکی به ما میکند؟ بگذارید یک تجربه را بگویم: داشتم درسگفتاری در مورد اعتماد و سرمایۀ اجتماعی را در جاده و در ماشین برای خانواده میگذاشتم. حدود 2 ساعت درسگفتار را شنیدند و لبِ کلام ارائهدهنده این بود: «اعتماد معنای جامعه است. بدون اعتماد جامعه نیست میشود». با این جملات بود که درسگفتار تمام شد. مادرم گفت: «خب، اینو که منم میدونستم، چرا این همه شرح و تفسیر داشت؟» چیزی نگفتم تا رسیدیم به یکی از بقالیهای روستا. پدرم رفت که ماست بخرد اما دستِ خالی برگشت. پدر گفت: «رفتم به فروشنده میگم ماست داری؟ یه ماست میاره. عینک نداشتم، بهش گفتم این ماست برای کی هستش؟ تازه است؟ بعد بقال میاد بهم میگه: "نمیدونم کی اومده، شاید یه ماه پیش". خب، من اینو کجای دلم بذارم؟» یه ذره دیگه با ماشین رفتیم و یه بقالیِ دیگه رسیدیم، اونم ماست نداشت، ولی ما رو راهنمایی کرد به یه مغازۀ دیگه. پدرم رفت در مغازۀ سوم و با 3یا4 تا جنس از مغازه خارج شد. پدرم که نشست گفت: «مغازه تمیز بود. فروشنده حواس جمع بود و... . قشنگ فهمیدم با کی طرف هستم، نتیجهاش شد این خرید.» اینجا من وارد کار شدم و گفتم: «خب مامان، اینم میشه همون اعتماد که به نظرت بدیهی اومد. کار علم اجتماعی و انسانی همینه. در برخی مواقع (این قید برخی موارد خیلی مهمه. طبیعتا همیشه این نیست وظیفه علم انسانی) امور به ظاهر بدیهی رو صرفا بیان میکنه. با همین بیان کردن، امور بدیهی رو به چشم میاره و کاری میکنه که آدم به راهحلها فکر کنه» حالا این چه ربطی به بینامتنیت داره؟ همینجور که گفتم هر خوانشی از متن و تولید متن، وجهی بینامتنی دارد. یعنی به متون دیگر ارجاع دارد. خب، آگاهی نسبت به این مورد، موضع مای خواننده را بسیار مستحکمتر میکند. دیگر آگاهانه «تلاش میکنیم» به صورت بینامتنی و رابطهای متنها را بفهمیم. این فهم رابطهای آوردههایی تحلیلی خواهد داشت که آن سرش ناپیدا. 3- چندتا اسم مهم در تاریخ بینامتنیت داریم. اول اینکه، بینامتنیت به یک معنا «کشف شده است». یعنی یکسری منتقد ادبی و دانشور ادبی، مشخصا کریستوا و بارت بوده اند که با خواندنِ باختین نامی ایدههایی برای تعریف و متمایز کردن مفهومی بنام بینامتنیت را اظهار کرده اند. چندتا اسم مهم اینجا هست: 1) میخائیل باختین 2) فرانسوا کریستوا 3) رولان بارت 4) میکائیل ریفاتر اگر از بین این اسامی باختین و بارت برای من بسیار بسیار جذاب اند و حتما میخوام بیشتر از هرکدوم از این دو بخوانم. برای نمونه، باختین چندین ایدۀ اساسی دارد که در بینامتنیت هم مهم اند. مفهوم چندصدایی/چندآوایی در آثار ادبی، گفتوگومندی/منطق دیالوگ، کرونوپ (فضا-زمان/زمان-مکان) و نقدِ فرامتن از جذابترین مفاهیمِ باختینپخت است. بذارید یکی دوتا از اینها رو سعی کنم به زبان خودم تعریف کنم. نقد فرامتن، همانطور که از اسمش پیداست به فراتر از متن مکتوب ارجاع دارد. باختین با نقدهای صرفا متنمحور مشکل داشته است. باختین برای جامعه نقشی اساسی قائل بوده است؛ نقشی در ساخت زبان و ادبیات. یعنی زبان و ادبیات آلوده به جامعه اند و برای فهم ادبیات باید به جامعه رجوع کرد. ادبیات بدون جامعه، متنی جاکنشده و بدون ارجاع خواهد بود. اصلا همینجا دیالوگ اهمیت دارد، چندصدایی محلی از اعراب دارد. دیالوگ تکنفره نداریم، هر دیالوگِ ممکنی، حداقل دو نفر را مفروض میگیرد. هرجا بیشتر از یک نفر باشد، جامعه است (آیا فرد خودبنیاد و خودبسنده میتوان تعریف کرد به صورت کلی؟). اصلا دیالوگِ اجتماعی هم میتوان تعریف کرد، دعوای ایدئولوژیها و ایدهها و گروههای اجتماعی است. اصلا هر دیالوگی، در کرونوپ، یعنی زوج مرتبی از زمان-مکانها معنا دارد. برای همین شاید هیچوقت یک دیالوگ اجتماعی تکرار نشود. چون زوج مرتبهای کرونوپی یکتا اند. خیلی سختش نکنید، تاریخ هیچوقت تماما تکرار نمیشود و هر رخداد و بازۀ تاریخیای یگانه است. پس دیالوگی که رنگِ زمانه دارد نیز، تکرار ناپذیر است. باختین چه ربطی به بینامتنیت دارد؟ (شایان به ذکر است لفظ بینامتنیت برای باختین نیست و کریستوا جاعل این لفظ است) مشخص است که از چندصدایی و چندآوایی بودن آثار میتوان به بینامتنیت رسید. یعنی متنها را با هم کار است! اسم مهم دیگر، کریستوا است. حال، من را با کریستوا کاری نیست. صرفا همین را بگویم کریستوا مهم است و به بینامتنیت تولیدی توجه داشت. یعنی شأنی از بینامتنیت که در مرتبۀ خلق آثار است. یعنی تاثیرپذیریِ مولف در مرحلۀ خلق اثر، از دیگر آثار و متون. یعنی کریستوا را با خواننده کاری نیست و من را با کریستوا :))) یک مورد مهم دیگر از کریستوا این است که بین «نقد منابع» با «بینامتنیت» تمایز میگذارد. یعنی ردیف کردن لیستی از آثار که احتمالا تاثیر بینامتنی بر یک اثر داشته اند، مقصود کریستوا از نقد بینامتنی نیست. اما مرا با رولان بارت کار است. قاتل مولف. آن شخص که رهاییبخشِ مای خواننده بود. رولان بارتی که به ما جسارت فهم را ارزانی داشت. ما را جسور کرد. نیک میدانیم که خوانش و نقد چیزی نمیخواهد جز جسارت نقد، جز رهایی از چنبرۀ مولف. البته شاید قتلِ عامِ مولف همچین رهاییبخش نباشد. اینجا باید بیشتر با بارت وارد دیالوگ شد، هم موضع بارت را بهتر فهمید، هم اگر کمر به قتلِ عام مولف به منظور رهاییِ خواننده گرفته است، شاید لازم باشد بارت کشته شود! حال چه ربطی بین بینامتنیت با تئوری مرگ مولف است؟ خیلی ساده، بارت از بینامتنیت خوانشی میگوید. یعنی رنگپذیریِ اثر در مرتبه تولید و تالیف برای بارت آنچنان مهم نیست. روابط بینامتنی در مرتبه خوانش مهم است. خودتان را ببنید، چه بخواهید چه نخواهید، وقتی نمایشنامههای سارتر را میخوانید، سارتر را مقایسه میکنید. با کامو، با تنسی ویلیامز، با درامنویسِ قرنِ 20 هنریک ایبسن و حتی یاسمینا رضا. یعنی متون دیگری را فرا میخوانی تا سارتر را بهتر بفهمی و نقد کنی. فرض کن آندرییف را خواندی، بدون داستایفسکی، تولستوی، تورگنیف و پوشکین و گوگول و دوستان، خیلی توفیر دارد با حضور اینان. شاید بیربط باشد، ولی تداعی، تفسیر و معنایابی، خیلی اوقات به ربط امور کار ندارد. یعنی فهمی از اتمسفر ادبیِ روسیه، هربار موقع خواندن ادبیات روسیه فراخوانده میشود و در فهم متن کمک میکند و خود با خوانشِ متن جدید باری دیگر بازآرایی میشود. یعنی اتمسفر فراخوانده میشود؛ رنگ میزند و رنگ میپذیرد. اینجا مهم خوانش است و نه تولید متن. این دوتا اسم و چندتا مفهوم به روایتِ من. اگه جذاب بود براتون، خودتون سررشته رو بگیرید و پیش برید. 4- از کتاب بگم؟ کتاب در مورد بینامتنیت است. نویسنده استاد ادبیات و مطالعات فرانسۀ دانشگاه بهشتی است. به فرانسه مسلط است و منابع را به فرانسه میخواند؛ این مهم است. فهم نویسنده از باختین (خوب به فرانسه ترجمه شده است)، کریستوا (به فرانسه مینوشته است) و بارت (که فرانسوی بوده است) بسیار بسیار بهتر از برای نمونه فهمِ نویسنده از ریفارتر بود. ریفارتر آمریکایی است و به انگلیسی میخواند و نویسنده به حجاب ترجمۀ فرانسه سراغ ریفارتر رفته است. احتمالا این است علتی که صلابت کمتری برای ریفاتر دارد این کتاب. البته اینجا تلنگری برای من است. حجابِ ترجمۀ فارسی و یک حجاب بدتر. حجابِ متن تفسیری خواندن. باید جرئت مواجه با متن اصلی را داشت. کتاب در بخش اول به شرح نظریههای موجود در بینامتنیت میپردازد. تقریبا همون اسامیِ اون بالا رو شرح میده. در بخش دوم تلاش شده است دو اثر ایرانی را به فهم بینامتنی درآورد. یکی سنگنوشتههای بیستون یکی دیگر اثرِ «این نیز بگذرد» از پرویز کلانتری. متن اول در مورد بیستون را خیلی نفهمیدم، چون آنچنان که باید درکی از بدیع بودن و ادعاهای نویسنده نداشتم. ولی احتمالا ادعای بزرگی کرده است. بررسی دوم که برای «این نیز بگذرد» بهتر بود و به نظرم کاربرد جذابتری از بینامتنیت بود. شعر حافظ، معماری روستایی، نقاشی سقاخانهای و چندین المان فرهنگی، ادبی و هنری دیگر فراخوانده شدند برای فهم این اثر از پرویز کلانتری. البته این فصل خالی از ایراد نبود و مشخصا اطناب داشت. کلا میشد با بازخوانیِ متن و آلایش تکرارها فکر کنم حدود 30 صفحه از اثر را زد. در آخر، متنی که آغاز ندارد، نپذیرد انجام. هر نوشتهای، از جایی در میانۀ جهان متنها آغاز میکند و در همان میانه تمام میشود. میانگی، با عینکِ بینامتنیت تقدیر هر متنی است.
(0/1000)
1403/6/22
1