یادداشت سمیرا علی‌اصغری

                هر خیابانی که پا می‌گذاریم، به جایی می‌رود که ما می‌خواهیم. اما شده که گم شده باشید و برسید به جایی که نمی‌دانید و کف پایتان از خستگی ذوق‌ذوق کند و از کسی بپرسید که این خیابان به کجا می‌رود و آن پیرمردی باشد که دستۀ داس را بر زمین می‌کوبد و می‌گوید: «هرجایی که تو دلت بخواهد.»؟
مردِ قصۀ ما که زندگی کسالت‌بارش را صدصفحه به زور تحمل کردم، بلاخره مثل رودخانۀ شهر فهمید به کجا می‌خواهد برود و بقیۀ زندگی و بیست صفحۀ آخر را متفاوت به پایان رساند.
این یادداشت گنگ هم فقط به درد خودم می‌خورد و کسی که کتاب را خوانده باشد.
        

31

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.