یادداشت
1402/12/18
3.1
1
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمیکنم افسوس بر دو روزهی هستی نمیخورم زاری بر این سراچهی ماتم نمیکنم **** آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید سوخت در آتش و خاکستر شد وعدههای تو به دادش نرسید داغ ماتم شد و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید آن همه عهد فراموشت شد چشم من روشن و روی تو سپید جان به لب آمده در ظلمت غم کی به دادم رسی ای صبح امید آخر این عشق مرا خواهد کشت عاقبت داغ مرا خواهی دید دل پر درد فریدون مسکن که خدا بر تو نخواهد بخشید
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.