یادداشت فرنوش جعفرزاده

                شاید بگین رمان و نوجوانان و اینا دیگه به سن آدم نخوره هر چی نباشه قلم ساده‌ای داره ولی راستش این کتاب خیلی به دل من نشست… اولش که شروعش کردم تا چپترهای سه و چهار خیلی چیزی نداره ولی هر چی بیشتر جلو رفت هیجان انگیزتر و قشنگ‌تر شد. واقعا یه جاهایی روحم باهاش پرواز کرد. خیلی بهم پیوسته و قشنگ بود. ریتمش رو اصلا از دست نداد. نمی‌تونم بگم سرشار از دیالوگ‌های پرمعنی و فلان بود، نه. در اصل پیامش رو بیشتر می‌خواست با خود روند داستان برسونه و کاملا هم موفق بود. البته دیالوگ‌های قشنگم کم نداشتاااا. طی خوندنش همش لبخند روی لبم بود از بس شیرین بود این کتاب و یه جورهایی حس می‌کردم اتفاقاتش رو… موقع خوندنش به این فکر می‌کردم که من بچه بودم هر روز یک عالمه کار مختلف انجام می‌دادم. به معنای واقعی کلمه مختلف… مدرسه می‌رفتم، مشق می‌نوشتم، درس می‌خوندم، بازی می‌کردم، کارتون می‌دیدم، کاردستی درست میکردم، نقاشی می‌کشیدم، گلدوزی، پولک دوزی و از این کارها می‌کردم، استراحتمم می‌کردم و و و… همه این کارها رو می‌کردم و هیچ وقتم اینجوری نبودم که وااای دارم وقت کم میارم… دقیقا برعکس الانم که کارهایی که می‌کنم خیلی محدودتر شدن و با این که کمتر شدن من همش می‌گم وقت ندارم با این که حتی سریع‌تر هم کارهام رو می‌کنم!
حرف این کتاب هم دقیقا همین بود. این که از زمانی که دارم، با لذت استفاده کنم نه این که سعی کنم با عجله کاری بدتر همه چی رو به کام خودم تلخ کنم چون جدا هر چی بیشتر عجله کنی وقتت زودتر تموم می‌شه و دیگه هیچ کاری نمی‌تونه خوشحات کنه، از همه چی زده می‌شی و بدخلق و بی‌حوصله می‌شی…
هم موضوعش خوب بود، هم روند داستان، هم شخصیت پردازی‌هاش هم پیامش همه چیش عالی بود👌😍
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.