یادداشت

غرور و تعصب
        دقیقاً یادم نیست که غرور و تعصب را کِی خریدم. شاید یک زمانی در زندگی که تصمیم گرفته‌بودم کتاب‌های فاخر بخوانم و مشغول خرید کتاب‌های فاخر جهان شدم که هیچ کدامشان را نخوانم. احتمالاً همان ایام بوده که با ذوق غرور و تعصب را باز کردم، چند صفحه‌ای خواندم و بعد از شدت کسالت کنارش گذاشتم. غرور و تعصب در 20 سالگی جزو اولین مواجهه‌های من با رمان کلاسیک بود و گمان نمی‌کردم هیچ‌وقت بتوانم تمامش کنم و این گزاره که کتاب‌های کلاسیک الکی معروف می‌شوند در ذهنم پررنگ و پررنگ‌تر شد. (پیش از آن «بلندی‌های بادگیر» را خوانده‌بودم و دوستش نداشتم. هنوز هم دوست ندارم)
اما بالاخره یک روز تمامش کردم، در کمال ناباوری در نتیجه اصرار بی‌پایان چند دانش‌آموز کلاس هشتم. نمی‌فهمیدم چرا نوجوان‌های متولد دهه 80 باید از چنین کتاب کسالت‌باری خوششان بیاید. اما هر چه که بود مجبورم کردند کتاب را تا انتها دنبال کنم و بعد از تحمل صحنه‌های کشدار طولانی، میلیون‌ها بار پیاده‌روی و صرف چای، هزاران مهمانی و صفحه‌ها دیالوگ تمام نشدنی تمامش کردم. نکته تعجب‌برانگیز این بود که دوستش داشتم! آن‌قدر دوستش داشتم که بعد از آن دانه دانه سراغ باقی کتاب‌های جین آستین هم رفتم و امروز در آغازین روزهای 24 سالگی فقط دو تا از کتاب‌های او را نخوانده‌ام که آن را هم نگه داشته‌ام برای روز مبادا. چون آستین دیگر زنده نمی‌شود و از او در این جهان فقط 6 رمان وجود دارد.
داستان مواجهه ما و آثار کلاسیک، در اینجا به طور خاص رمان‌های جین آستین، ماجرای مفصل و تاحدی پیچیده است. ما آدم‌های عصر تکنولوژی گاهی به نظر می‌رسد میلیون‌ها سال از سکون و سکوت قرن هجدهم دور شده‌ایم. به همین خاطر کتاب‌های آن دوره برای همه‌مان آثاری کسالت‌بارند که به سختی تمامشان می‌کنیم. اما عجیب‌تر آن است که خیلی‌هایمان بعد از تحمل چنین کسالتی، کتاب را دوست داریم. حین خواندن کتاب‌های آستین ممکن است از کند پیش رفتن ماجرا خیلی حرص بخورم، اما درکنارش از این کندی لذت هم می‌برم. الیزابت بنت ساعت‌ها فرصت داشت گلدوزی کند، با خواهرش به پیاده‌روی برود، و تمام روز می‌نشست و به این فکر می‌کرد که نهایتاً با چه کسی ازدواج می‌کند. من شاید این سبک زندگی‌ را هیچ‌وقت برای خودم انتخاب نکنم (اگر بخواهم هم به خاطر شرایط زمانه نمی‌توانم) اما از سرک کشیدن میان آن لذت می‌برم. برای همین وقتی «غرور و تعصب» را می‌خوانم، سراغ «عقل و احساس» می‌روم، بعد «منسفیلد پارک» را می‌خوانم، بعد میان صفحات «اِما» سرک می‌کشم و «جین آستین» خوانی برایم تبدیل به یک تفریح می‌شود. گنجینه‌ای که باید نگهش دارم تا در زمان‌های خاص سراغش بروم.
بعد از خواندن همه‌ی این آثار هنوز راز کتاب‌های آستین را کشف نکرده‌ام. هنوز نمی‌دانم چرا می‌تواند این همه سال ماندگار بماند. نمی‌فهمم مقالاتی که می‌گویند او در کتاب‌هایش نگاه انتقادی به وضعیت اجتماعی داشته دقیقاً بر چه اساس این ادعا را می‌کنند. اما هر چه که هست؛ شخصیت‌هایی که آستین خلق کرده دوستان خوب من‌اند که قریب به 300 سال قبل در کشوری دور از کشور من زندگی می‌کردند و من هم مدتی کنارشان بوده‌ام. روابط آن‌ها برایم عمیق و باورپذیر بوده. من توانسته‌ام پشیمانی الیزابت از قضاوت زودهنگام را تقریباً به انداز‌ه‌‌ی خودش درک کنم، به اندازه‌ی او از شخصیت‌های فضول حرص بخورم، و مثل او فنجان چای دستم بگیرم و خاله‌زنکی‌ترین بحث‌های تاریخ را بکنم. از طرفی آن‌ها با همه‌ی بعد زمانی و مکانی بازهم شبیه ما هستند، بازهم زود قضاوت می‌کنند، باز هم اشتباه‌های فاجعه‌بار دارند، باز هم دست به تجربه‌های عجیب در جوانی می‌زنند. ما در کنار شخصیت‌های جین آستین غریبه نیستیم، چون آن‌ها هم مشکلاتی مثل همه‌ی جوان‌های تاریخ دارند، همان مشکلاتی که ما هم با شرایط و ضوابط عصر خودمان. درگیرش هستیم.
فارغ از همه‌ توضیحات، همین که جین آستین می‌تواند من را به مکان و زمانی ببرد که هیچ‌گاه نمی‌‌توانم تجربه‌اش کنم برای خواندن کتاب‌هایش کافی است. برای همین است که چند روز پیش «ترغیب» را از کتابخانه‌ام بیرون کشیدم و با خودم گفتم:«وقت جین آستین ‌خواندن است» و دوباره از سرعت و درگیری قرن 21 به سکون و سکوت قرن هجدهم پناه بردم.
      
51

44

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.