یادداشت رعنا.
6 روز پیش
این کتاب هدیهی تولدم بود. چیزی که خاصترش میکنه برام اینه که دیزی یا همون گل بابونه، گل موردعلاقهمه. دوستم همراهش یه بوکمارک واسم گذاشته بود که گلبرگای بابونه داشت و خیلی عمیق بود. داستان کلی، درمورد یه خانوادهست که با وجود اختلافات زیادشون بعد از مدتها دور همدیگه جمع شدن. هم به مناسبت تولد مامانبزرگ هم شب هالووین، توی عمارت بزرگ و قدیمیش. هرکدوم از اونا رازی دارن. مخصوصا دیزی دارکر، دختر کوچیکشون. بعد از اینکه جزر و مد میشه و آب دریا بالا میاد، ارتباطشون به مدت ۸ ساعت با دنیا قطع میشه. توی این ۸ ساعت اتفاقات وحشتناکی میوفته. در حین خوندن یاد کتابای فریدا مکفادن افتادم. بافتارش خیلی روون بود، از اون دستههایی که انگار کسی داره به آرومی برات میخونه. کاملا میتونم تضمین کنم که وقتی شروعش کنین، دیگه از دستتون نمیوفته. پایان هر فصل مجبورتون میکنه زودتر برین فصل بعدی. خیلی توی این ژانر متفاوت بود برام، شاید بیشتر به خاطر پایانش. طوریه که اصلا اصلا نمیتونین حدس بزنین. در حین خوندن حدسهایی میزدم و مطمئن بودم درموردشون ولی آخرش شوکهکننده بود. شخصیتپردازیش هم خیلی خوب بود. یه چیزی که یکمی اذیتم میکرد توی روند داستان، فلشبکهای زیادش بود. همینا باعث پرعمقتر بودن شخصیتها شدن یه جورایی ولی بعضی جاها به نظرم خستهکننده بودن. ولی در کل، ارزش خوندن داره و شاید بعدش دوباره بخواین از اول بخونین. پ.ن: به نظرم خلاصهی پشت کتاب رو نخونین بهتره.😂 یه جورایی اسپویل داره. پ.ن۲: یبار توی کتاب کافه پیانو خوندم که میگفت به نظرم هر کتاب یه جمله داره که کل داستان توش خلاصه میشه. به نظرم اون جملهی کتاب، این بود: فقط میخوام تل وقتی زندهم زندگی کنم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.