یادداشت zeinab aghaei

        پایان در نیمه شب ۲۱ شهریور ۰۳
سرتاسر کتاب، یه غمی داشت که با این خطوط آخر، بالاخره تبدیل به اشک شد و درحالی که دارم هق‌هق‌کنان اشک می‌ریزم مطمئنم که یکی از بهترین کتاب‌ها و درست‌ترین کتاب‌ها برای روحم رو خوندم، در کل زندگیم، و بسیار به موقع.
نمیدونم بگم درباره راه و سفر بود؟ درباره سرگشتگی و بیچارگی انسان بود؟ درباره رفاقت بود؟ درباره تنهایی بود؟ درباره جنونی که یقه آدم رو میگیره و بهتره باهاش زندگی کنی؟
واقعا نمیشه گفت و نمیشه ازش نقل قول کرد، باید فقط بخونید تا بفهمید وقتی از این غم و در به دری حرف می‌زنم، از این چندباره‌ مسیر غرب به شرق آمریکا رو رفتن و برگشتن، رفتن و برگشتن، رفتن و برگشتن، جنون و سرگشتگی، از چی حرف می‌زنم.
دلم تا ابد برای سل و دین تنگ میشه، این رفقای همیشه «در راه»
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.