یادداشت فاطمه نقوی
1402/5/28
یک روز صبح وکیل اِزنگرینی، زبردستترین و شایستهترین حقوقدان جرمشناس محل، بعد از دفاع از دارودستهی دزدان در دادسرا سراغ دکتر شانکالِپره، مامور تحقیق آگاهی، میرود و به او میگوید: «زنم، دکتر! زنم از خانه فرار کرده.» روز پنجشنبه است روزی است که مثل پنجشنبههای قبل خانم جولیا برای دیدن دخترش با قطار ساعت 2 رفته است به میلانو اما این بار برنگشته است. شانکالِپره بعد از تحقیقات با خود میاندیشد که کلمهی «فرار» را از روی پرونده پاک کند و بنویسد«ناپدید شدن.» خانم جولیا گم شده است. خط اصلی داستان و نوع روایت بیشتر از هرچیز رمانهای معمایی- پلیسی واقعگرا را به یادمان میاندازد که دشیل همت و ریموند چندلر سردمداران آن بودند. در «شاهین مالت»، اثر هَمِت، زنی که خود را خانم واندرلی معرفی میکند به سراغ دفتر کارآگاهی «سام اسپید» میرود و میخواهد که او خواهرش را پیدا کند. در «خانمی در دریاچه»، اثر چندلر، خانمی به نام ایدریان فرامست که ویراستار انتشارات است از کارآگاه «فیلیپ مارلو» میخواهد که شوهر گمشدهاش را پیدا کند تا بتواند با مرد دلخواه خود ازدواج کند. چندلر میگفت «داستان معمایی باید دربارهی آدمهای واقعی در دنیای واقعی باشد.» «پنجشنبههای خانم جولیا» با همان مولفههای داستانی و در ادامهی همان سنت داستان پلیسینویسیای است که از داستانهای صرفا معمایی کانن دایل و آگاتا کریستی آگاهانه فاصله میگیرد تا به قول چندلر «دربارهی حوادث باورپذیر از مردمان باورپذیر در شرایط باورپذیر باشد.» ماجرا از دهکدههای انگلیسی و خانهها و خانوادههای اشرافی به خیابان کشانده میشود، به میان آدمهای واقعی. شخصیتها به زبان مردم حرف میزنند نه با زبانی مطنطن و ثقیل. از کارآگاه فرهیخته خبری نیست. دکتر شانکالِپره با لهجهی ناپلی، که با آن بیشتر از لهجهی زادگاهش پالرمویی اخت است، بلبل زبانی میکند: «خب دیگه چاره چیه؟ چه کنیم زیاتی از جانیها خوشمون میاد.» پیهرو کیارا(1913-1986)، آنطور که در زندگینامهی انتهای کتاب و گفتگویی که با او شده و در کتاب هست آمده، خود در شهر کوچک لوئینوی ایتالیا به دنیا آمده است. در یک خانهی قرن هفدهمی، جلوی اسکلهی قایقها، جایی که با بچههای قایقرانها و باربرها بزرگ شده، در لوئینوی پر از مسافرخانه. به گفتهی خودش میان بچههای ولگرد بی پدر و مادر بندر لوئینو بزرگ شده است. همواره خواب لوئینو را میبیند، از همان بچگی، از همان وقتی که حدودا ده سالی داشته. در سالهای 1930، در اوج فاشیسم، زندگی در شهرستان به او اجازه میدهد، بدون فشارهای وارده، بیندیشد و فعالیت کند. کیارا وقت زیادی را در کافهها، بین میزهای قمار ورق و بیلیارد میگذراند و تجربهای عمیق از محیط و شخصیتها میاندوزد که بعدها در نوشتن به کارش میآید. در مهمانی شامی بنا میکند به تعریف کردن داستانهای سرگرمکنندهای در ارتباط با شهرش: لوئینو. حاضران مجذوب فوران داستانگوییاش میشوند و به او میگویند چرا داستان نمینویسد؟ او شغلهایی را آزموده است؛ در یک کارگاه عکاسی در میلانو مشغول به کار شده است و مدتی به شغل کارمندی دادگستری درآمده است و دست آخر نویسنده شده. اولین اثرش مجموعهی شعر است اما در سن پنجاه سالگی با داستانهایش به موفقیت میرسد. پیهرو کیارا از قصهگویی شفاهی پلی میزند به روایت نوشتاری و در داستان نئورئالیست بیش از پیش میدرخشد. کتاب «پنجشنبههای خانم جولیا» را آقای محسن طاهرنوکنده، مترجم آثاری از بورخس و پاوهزه و الساندرو باریکو و سردبیر گاهنامهی «این شماره با تاخیر»، از متن ایتالیاییِ آن به دقت وسواسگونهای ترجمه کرده است و پانوشتهایی به آن افزوده که ابهامات متن را پاسخگوست. ترجمه به گونهای است که شکافی در انتقال مفهوم و حسی که قرار است به خواننده منتقل کند احساس نمیکنیم. کلمه به کلمهی آن دلچسب و به فارسی سلیس است. ناشر ایتالیایی در یادداشتی بر کتاب افزوده است که این اثرِ کیارا پیشنویس فیلمنامهای تلویزیونی بوده که با همین نام و در پنج قسمت در آپریل 1970 برای رادیو-تلویزیون ایتالیا ساخته شده است. منتشر شده در نشریهی جهان کتاب، شمارهی 381-382، بهمن و اسفند 1399
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.