یادداشت امید مژده گو

                "گراندوک" را یک شخص نکشت، یک عقیده کشت.

دادگسترها، نمایشنامه‌‌‌‌ای برای عدالت و انقلاب. 
بر اساس یک داستان واقعی در قرن 19 که گروهی از انقلابیون سوسیالیستی دست با ترور گراندوک(دوک بزرگ) پسرعموی تزار روسیه می‌زنند. 
هرچند از این داستان جزئیات زیادی به‌جا نمانده و چندان هم داستان معروفی نیست، ولی حداقل برای کامو بهانه‌‌ی خوبی بود تا بتواند درباره‌ی انقلاب و آزادی و عدالت بنویسد. 
از مکالمه‌هایی که کامو میان شخصیت‌های داستان رد و بدل کرده پیداست کامو به خوبی با گروه‌ها و شخصیت‌های تروریستی انقلابی و طرز فکر آن‌ها آشنا بوده. 

استپان: سوئیس هم خودش یک بازادشت‌گاه است.
آننکف: چی داری می‌گویی آنجا دست کم آدم آزاد است.
استپان: آزادی تا زمانی که آدم وابسته یک سرزمین است، یک نوع بازداشت‌گاه به شمار می‌رود. من آنجا آزاد بود ولی فکر روسیه و برده‌هایش یک لحضه دست از سرم بر نمی‌داشت.
-------

آننکف: او را شاعر صدا می‌زنند. 
استپان: این اسم خوبی برای یک تروریست نیست. 
آننکف: او می‌گوید شعر هم به نوبه‌ی خود انقلابی است.
استپان: فقط بمب انقلابی است.

همین جمله کوتاه یکی از بحث برانگیزترین موضوع‌های انقلاب است. 
هنر، فلسفه، ادبیات و... 
به نوبه‌ی خود هیچ قدرت واضحی در برابر اسلحه و بمب برای انقلاب کردن و مبارزه ندارند. 

------

کالیایف: ما دست به کشتار می‌زنیم تا دنیایی بسازیم که دیگر در آن کسی دست به کشتار نزند.

اینجا به خوبی می‌شود آخرین جمله سیمون بولیوار جنگجوی بزرگ انقلابی را درک کرد، ""هرکس که انقلاب می‌کند، دریا را شخم می‌زند""

ترجمه پرویز شهدی بسیار عالی بود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.