یادداشت زهرا صلحدار
1404/4/4
عجیب و هولناک بود. آنقدر که سرعت مطالعهام از اواسط داستان شدت گرفت و دیگر نمیتوانستم رهایش کنم. چشمانم تند و تند کلمات را دنبال میکرد. میخواستم به چه برسم؟ چه چیزی انتظارم را میکشید؟ یا من مناظر بودم چه اتفاقی بیفتد؟ چندین بار از درون به خود لرزیدم انگار داشتم داستان را با تمام رگ و پیام میخواندم و درک میکردم. غرقش شده بودم و فقط میخواستم بدانم چرا جیک رفت؟ اصلن کجا رفت؟ صدای چکمههای چه کسی در فضای سرد و تاریک مدرسه به گوش میرسد؟ چرا یک آهنگ صد بار در آن فضا تکرار میشود؟ چرا نجاتدهندهای نیست؟ چرا صبح نمیشود تا کسی وارد مدرسه شود و تمام آن شب برفی لعنتی به پایان برسد. فقط تو این فکر بودم که تمامش کنم. این بار من توی این فکر بودم که تا کتاب را تمام نکنم آن را کنار گذارم. مدتها بود یکریز کتابی را نخوانده بودم آن هم در موبایل. داستان از ابتدا آرام و بدون ذرهای تنش شروع میشود. با این حال آنقدر جزئیاتش خوشایند است که دلت میخواهد ادامه دهی. همینطور که جلوتر میروی دلت میخواهد بدوی و بخوانی و عرق بریزی. تعلیقها تو را در مسیر نگه میدارند و به پیش میرانند. حالا میپرسی بخوانم یا نه؟ میگویم اگر به داستانهای معمایی علاقهمندی و میخواهی هیجان و دلهره را بچشی حتمن بخوان.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.