یادداشت آنشرلی:))

کتاب جالبی
        کتاب جالبی بود..  
اوایل که کتاب رو شروع کردم فکر میکردم خیلی خسته کننده است ولی بعد از یه مدت انقدری جالب شده بود که دلم میخواست تند تند بخونمش تا بفهمم عاقبتِ عشق فرنگیس و ماکان چی میشه.
ولی خب،عشقی که توی این کتاب بود رو نپسندیدم،حس میکردم فرنگیس عاشق ماکان نشده بلکه فقط توی دلش تحسینش میکنه و این متفاوت بودنش باعث شده فرنگیس شیفته اش بشه و البته که همون طور که گفتم فرنگیس شبیه اسکارلته،حتی عاشق شدنش! 
ماکان هم همینطور،به نظر من عشق واقعی وقتی اتفاق میوفته که تو طرف رو کامل بشناسی و به روحش نفوذ کنی(به خاطر همینه که به عشق در نگاه اول اعتقاد ندارم)و ماکان هیچوقت نتونست فرنگیس رو بشناسه،هیچوقت نتونست به درون روحش نفوذ کنه و این باعث شد که نتونه چشم های واقعی فرنگیس رو بکشه! 
فرنگیس با اینکه کل زندگیش رو برای آقای ناظم تعریف کرد ولی بازم یه زن ناشناس موند،حتی اگه اسمش روهم میگفت بازهم همون زنِ ناشناس میموند،اون تا همیشه برای همه یه زنِ ناشناس بود چون هیچ وقت نتونست یا شاید هم نخواست که خودش رو برای بقیه شرح بده... 
نمیتونم بگم کتاب بدی بود،ولی انتظار داشتم عشق قشنگ تری در انتظارشون باشه،انتظار دیگه ای از پایان این کتاب داشتم.
"استادِ شما اشتباه کرده است،این چشم ها مالِ من نیست:))!"
      
39

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.