یادداشت محمدجواد قیاسی

        در میان همه‌ی روایت‌هایی که آمده‌اند و گذشته‌اند، آتش بدون دود نمی‌گذرد؛ می‌ماند. نه چون قصه‌ای پرحادثه است، نه چون قهرمانانی بزرگ دارد، بلکه چون نادر ابراهیمی با آن، تکه‌ای از جان خویش را نوشته است؛ جانی که در کوچه‌های بادخیز ترکمن‌صحرا گم نشده، بلکه ریشه دوانده در خاکی که هرگز نگفته شده، اما همیشه زیسته شده.

رمان، تمجیدنامه‌ای‌ست برای انسان شرقی؛ انسانی که می‌جنگد، عاشق می‌شود، می‌سوزد، و باز هم بلند می‌شود. این‌جا قهرمان، یک نفر نیست. قهرمان، مردمانی هستند با زخم‌هایی عمیق و نگاهی روشن. در دل این روایت، صدای دو عاشق شنیده می‌شود: گالان و سولماز. عشقشان در خفا شکوفه می‌دهد، بی‌صدا قد می‌کشد، و در سکوتی مقدس، به‌سان آتشی بی‌دود، دل را گرم می‌کند. آن‌ها نه عاشقانی بر صحنه، بلکه دل‌دادگانی پشت پرده‌ی خاک و نبردند؛ با عشقی که شعله‌اش خاموش نمی‌شود، حتی وقتی گفته نمی‌شود.

در کنار این عاشقان خاموش، آیدین ایستاده است؛ پزشکی که تنها درمان‌گرِ تن نیست، بلکه مرهمی‌ست بر زخم‌های مزمنِ بی‌عدالتی. او خسته می‌شود، اما هرگز از پا نمی‌افتد. روشن‌فکری‌ست که در بزنگاه‌ها نه فقط با قلم و اندیشه، بلکه با تمام هستی‌اش می‌جنگد. حضور او نماد پایداری بی‌فریاد است؛ مردی که نمی‌سوزاند، اما می‌تابد.

نثر ابراهیمی در این اثر، آهنگین، جاندار و شاعرانه است. کلمات، رنگ دارند. جمله‌ها، نفس می‌کشند. او زبان را نه فقط برای روایت، که برای زایش به‌کار می‌گیرد. در این زبان، چیزی از شنزار، چیزی از آسمان، و چیزی از دل آدمی جاری‌ست. نثر او گاه آن‌چنان لطیف می‌شود که خواننده دلش می‌خواهد جمله‌ها را بو بکشد، نه فقط بخواند.

آتش بدون دود کتابی‌ست درباره‌ی پایداری بی‌هیاهو، عشق بی‌نام‌ونشان، و نبرد بی‌نفرت. ابراهیمی در این رمان، نه دعوت به انتقام می‌کند، نه تسلیم. او از آتشی می‌گوید که راه می‌نماید، نه می‌سوزاند؛ از انسانی می‌گوید که میان تاریکی، روشن مانده است.

این اثر، یادآوری‌ست برای ما که در روزگار سرد و پراکنده، هنوز هم می‌توان سوزاند، گرم کرد، عاشق بود، و نجات داد ـ بی‌آن‌که به خاکستر تبدیل شد.
      
6

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.