یادداشت
1403/6/15
“ آریستوفانیس در کمدیهای نخستین خود، همگان را به صلح دعوت میکرد و جنگ را سخت نکوهش مینمود. در نمایشنامهٔ آخارنیها، آریستوفانیس، ذیکئوپلیس (نماد شهروند خوب) را در مقابل لاماخس، جنگجوی خشن قرار میدهد. ذیکئوپلیس نماد صلحطلبی است و لاماخس نماد جنگ و خونریزی…” [از متن کتاب] خواندن آخارنیها عذاب بود؛ البته اینکه جزو اولین نمایشنامههایش هم هست، بیتاثیر نبود. اما از نکاتی که به نظرم جالب توجه بود، اول از همه ضدجنگ بودن آریستوفان است که تجلی این عقیدهاش در این نمایش و نمایشنامههای دیگر مشاهده میشود. نکتهٔ جالب دیگر، این بود که اطلاعات فرامتنیای که مربوط به شرایط اجرا و و در واقع، وجهِ نمایشیِ اثر است، در خلالِ خودِ متن و به طور طبیعی، میان دیالوگها دیده میشد. یعنی این موضوع که بعضیها اشاره میکنند که نمایشنامه، به تنهایی هویت کاملی ندارد و با نمایش و اجرا است که آن، کامل میشود، حداقل از دید من این نظریه، در این اثر نقشی نداشت؛ و به عنوان یک نمایشنامهٔ کلاسیک، حقیقتاً غریب و نوآورانه است؛ یعنی به عنوانِ یک نمایشنامه، نقصانی احساس نمیشد. شاید بتوان گفت که صرفاً با یک نمایشنامهٔ خام روبرو نیستیم، بلکه با یک نمایش و اجرای کامل مواجه هستیم. برای مثال جایی که اوریپید در نمایشنامهٔ آخارنیها میگوید: «وقت پایین آمدن ندارم، بگویید صحنه را بچرخانند!» و صحنهٔ گردان میچرخد. البته باز هم تأکید میکنم این نکات، برای یک نمایشنامهٔ کلاسیک یونان باستان، چیز خاص و بدیعی به نظر میرسد؛ وگرنه بسامد آن در نمایشهای مدرن بسیار بالاست. موردِ دیگر، منفعتطلبی و استفادهٔ هنرمندانهٔ آریستوفان از پتانسیلهای نمایشنامه و شخصیتها، برای بیان عقاید و حرفهای خودش است؛ یعنی او در قالب نقشها، میان نمایشنامه و رد و بدل شدن دیالوگها، از طرف خود سخن میگوید. که البته چیزی طبیعیست؛ اما شیوهٔ بیان خاص و قابل توجهی دارد. شاعرانگیِ آریستوفان هم که نیازی به توضیح ندارد. اگر کمی از صفحات آثارش را بخوانید، با وجود اینکه اثر ترجمهشده است، کاملا متوجه هوش و زبان هنرمندانهٔ و مؤثر او خواهید شد؛ موردی هم که بیشتر به چشم من خورد، بهرهگیری از ایهامهاییست که میان اسامی برقرار است و ترجمه هم مانع آن نشده است. (به این نکته در یادداشت دربارهٔ سلحشوران اشاره میشود) تمامی انتقادات اجتماعی که در آثار وی بسیار است، شاید در نگاه اول پویا به نظر نیایند و به نظر برسد که صرفا متوجهِ وقایع زمانهٔ خود شاعر است (الحق اسامی و اشارات پیچیده و بسیاری که دارد هم این را اقتضا میکند!). در صورتی که کاملاً روابط پنهانی و مشابهی میان وقایع همین زمانه دیده میشود و همین است که اثر را ارزشمند میکند. ——————————————————- “ در اکثر آثار آریستوفان، ردپایی از سیاست به چشم میخورد. مثلاً در نمایشنامهٔ سلحشوران، آریستوفان جنگ قدرت میان کلئون و یک سوسیسفروش گمنام را برای به قدرت رسیدن سوسیسفروش به نمایش میگذارد. مشهور است که خود کلئون از تماشاگران این نمایش بود و در حضور او کسی جرئت ایفای نقش دباغ (کلئون) را نداشت، مگر خود آریستوفانیس…” [از متن کتاب] چیزی که از همین متن بالا دریافت میشود، آزادی بیانی بوده که در آتن وجود داشته و بسیار نکتهٔ جالبیست که در دنیایی که بسیاری افراد، محکوم به این هستند که حرفهای خود را به صورت پوشیده و با نهایت محافظهکاری بیان کنند، در آن دوران، آریستوفان در نمایش سلحشوران، از کلئون انتقادهای صریح و بسیار کوبندهای کردهست با وجود اینکه خودِ کلئون در میان تماشاگران بود و نقش وی را، آریستوفان بازی میکرد! انتقادها به طرزی واضح هستند که میتوان گفت این شاعر توانمند، کلئون را زیر بار سنگین انتقاد، لِه میکند! صراحت انتقادها: «بزنید این خائن را، کسی را که در صفوف سلحشوران، بذر پریشانی افشاند، بزنید. این دزد حقوق اجتماعی، این گرداب دهانگشودهٔ غارت و چپاول را، این خاریبدیس خوشخوراک را بزنید. این خائن را! بزنید، بزنید، بزنید!» نکتهٔ دیگر که در یک اثر کلاسیک، نو و بدیع جلوه میکند، پویایی مخاطب و ارتباط آشکار نویسنده با اوست. آریستوفان آشکارا، در خلال دیالوگها و از طرف شخصیتها، با تماشاگران ارتباط برقرار میکند، از آنها سؤال میپرسد و درخواست پیشنهاد میکند. مورد دیگر که بالاتر به آن اشاره شد، استفاده از اسامی ایهامدار به طرزی هوشمندانه بود که در طول این نمایش، کاملا به چشم میخورد؛ اسم شخصیتی «دموس» است که به دو معناست: به معنی مردم و نام مردی جوان و فوقالعاده زیبا. در طول نمایش میتوان هر دو معنی را جایگزین آن اسم کرد و هر دو هم معنی میدهند؛ چه بسا بیان خود را هنرمندانهتر و شاعرانهتر و شاید پوشیدهتر کرده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.