یادداشت سارا سهرابی

مرگ به وقت بهار
        «مرگم خود من بود، قلبم در اسارت رگ‌هایم بود که از پایین و بالا و از دو طرف مرا به بند کشیده بودند. مثل مارهایی بی‌رحم می‌رفتند سمت کبدم، سراغ تنفسم، و بعد با قوسی به دو نیم می‌شدند تا بلکه هرکدام به کاری بیایند. اینها همه زیر استخوان‌های قفسه‌ی سینه‌ام بودند.»
خیلی دوسش داشتم و با خیلی از تصویرسازی‌هاش همراه شدم؛ کل مدتی که می‌خوندمش باهاش زندگی کردم و احساساتم خیلی رقیق بود.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.