یادداشت هانیه بیضایی
1403/12/10
جای خالی سلوچ روایتی از یک زوال،دولت آبادی در این کتاب به طور چند جانبه همچنین در یک کلیت روایتگر زوال و نابودی ست. در مجموع زوال یک روستا، و در ابعاد جزئی تر آن زوال زندگی ها و امید ها ،نابودی توان ها برای خلق آینده ، زوال انسان ها ، انسان هایی کویر زده، آدم هایی بی آب و نان ، انسان هایی که از فرط جمود اجتماعی ، سر در خود فرو کرده اند، چشم بر نان می پایند، دست با خاک کویر می شویانند مگر که سیری یابند. اما نه زمینج تماما خاک است و غبار ، غباری از خاک کویر صعود میکند و در دیده و جان ساکنین می نشیند. این غبار نانت را سنگ میکند ، جانت را سخت ، دیده بر تو می پوشاند و تو را به قعر خود فرو می کشاند. تو در قعر خود خورده می شوی ،نیست میشوی. تو دیگری را نه میبینی نه می شنوی پس نیستی ، پس تو در خود به زوال می روی. اما مرگان در این میان، میخواهد ببیند . بماند، نیست نشود، باشد، میخواهد سخت فرزندانش را در آغوش بکشد. می کوشد، میمرد که شاید بتواند برای فرزندانش از تصلب کویر نانی به کف آرد، مهری بر جانشان بیافزاید. خانه گرم شود، ذرات حضور پراکنده نشود، پیوسته باشند. گرم و حضور یافته. فغان و ناله که با رفتن وصله ی جان مرگان حضور دیگر پراکنده است ، دیگر پیوسته نیست. زوال به در خانه مرگان میکوبد . دهشتناک ورود می کند. ابتدا پسر بزرگ مرگان به تاراج می رود . هیولا می شود. میخواهد بخورد و نخوراند ،محرومیت مدام به عباس تو سری میزند. روده هایش را گنده اما خالی نگه میدارد برادر را نمی شناسد ، خواهر را نمیبیند ، از پله جوانی بالا میرود و میخواهد بر مادر برتری کند اما او نیز گرفتار زمین داغ زمینج می شود و یک شبه در خونِ پیری فرو میغلتد. و این راه ادامه دارد به نوبت زوال باقی فرزندان خانه را نیز به تاراج می برد. در این میان مرگان دست و پا بسته، گوشت قربانی ست. زن در این اجتماع گوشت قربانی ست. باید نذری داده شود ،بدن او زیر دست پای کسی باید لهیده شود، تا بتواند سر بلند کند، تا در چشم ساکنان از نیستی به هستی گذر کند تا بتواند دو لقمه نان کوفتی بخورد. هاجرِ مرگان، مادرت به غم تو نشست در خونابه غم تو غرق شد. دخترک ، دخترک بلوغ نیافته تو در رختخواب زفاف به خون غرق شدی . ماهی بر خشک افتاده. نه تنها مرگان نیست، ما نیز هاجر ما سالیان است سوگ داریم سوگ تو را داریم ای کودک ، دختر ، ای زن . ما هنوزم در این زمین عزادار ماهی های بر خشک افتاده ایم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.