یادداشت هیوا

هیوا

هیوا

7 روز پیش

        از چند ماه پیش که شروع کردم خوندن داستان‌های کوتاه این اولین سری بود که خوب ارتباط گرفتم در واقع با همه نُه داستان تونستم ارتباط بگیرم و این یه خورده عجیبه!
از همان صفحه‌های اول داستان اول «یه روز عالی برای موزماهی» جذابیت قلم نویسنده رو می‌تونستم ببینم. روزمره بودن دیالوگ‌ها خیلی به دلم می‌نشست. بعضی وقتا از ته دل می‌خندیدم و بعضی وقتا از ته دل بغض می‌کردم. سلینجر طوری داستان رو پیش می‌برد که هرگز فکرش رو هم نمی‌کردم یعنی تمرکز داستان رو می‌گذاشت روی چیزی که سخت می‌شد حدسش زد. 
بچه‌ها نقش خیلی مهمی در همه داستان‌ها داشتند و چقدر قشنگ و بامزه بودند! دوست داشتم بتونم بشینم و ساعت‌ها با این بچه‌ها سر و کله بزنم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.