یادداشت ‌آوای‌گمشده‌درورق‌های‌فراموشی؛

        در دل شب‌های معلق، جایی میان رؤیا و بیداری، فرانکی پرستو با سیم‌های جادویی‌اش از جنس زمان و تقدیر، نغمه‌ای می‌نوازد که شنوندگانش فرشتگان خاموش و سایه‌های گمشده‌اند. 

هر زخمه‌ی دست‌هایش، طلسمی است که بندهای سرنوشت را گره می‌زند و گشوده می‌کند؛ هر نت، غبار راه‌هایی که در پیچ‌وخم زندگی گم شده‌اند. سیم‌ها، رشته‌هایی از هستی‌اند، کشیده از طوفان‌های خشمگین تا زوایای آرام یک غروب زرد، از اشک‌های پنهان یک عاشق تا زمزمه‌های فراموش‌شده‌ی یک روح سرگردان.

و موسیقی، نه فقط صدایی در باد، که جادویی پنهان در پرده‌های عالم است—نغمه‌ای که پیش از آنکه نواخته شود، در دل جهان سرشته شده. فرانکی، آوازخوان تقدیر، انگشتانش را بر سیم‌های ناپیدای هستی می‌لغزاند، و از میان تاریکی، ملودی‌ای زاده می‌شود که در قلب‌ها، در خاطرات، در لحظاتی که گویی هرگز پایان نمی‌یابند، می‌تپد.

این داستان، حکایتی است از مردی که فراتر از نغمه‌ها زیست، از جادوی سیم‌هایی که نه تنها موسیقی را، بلکه روح انسان‌ها را در خود نهان داشت. 
      
736

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.