یادداشت رضا امیرخانی
1402/9/3
2.0
1
روایت با خاکهای گوناگون و فصلافصل، از بیست و هشت مرداد سی و دو شروع میشود تا فتح خرمشهر... داستان مدور و غیرخطی. شخصیتها پراکنده. مبارزه و انقلاب و جنگ... هر نویسندهای آرزوی نوشتن همچه اثری را دارد، با این سه پدیدهی بزرگ... راوی قصهگو است و فضلِ علمیش را هیچجا به رخ نکشیده است. از من اگر بپرسی، مهمترین شخصیت رمان، ابرام لوچست که پس از انقلاب با ریشِ بلند و نامِ خانوادهگیِ اسلامدوست دوباره به انزلی برمیگردد... رمان سفرهای است رنگارنگ، مثل همهی سفرههای گیلانی... ترش و شیرین... اگر به من بود، آن را یکی از بهترین داستانهای انقلاب میدانستم؛ درک نویسنده از انقلاب کاملا فراگیر است. از آن سو، نویسنده هرگز گیلان را فدای پایتخت نکرده است... نه بیست و هشت مردادش بوی بهارستان میدهد و نه حتا خرمشهرش بوی خوزستان. انزلیچی از دروازهی انزلی پنداری خارج نشده است و همین مهمترین نقطهی تمرکز رمان است. و البته هر رمانی مثل هر جهان برساختهی دیگری، «کاش» و «ایکاش»های فراوانی را در کیسهی ذهن مخاطب میاندازد... و همین یعنی تهنشینی در ذهن مخاطب...
(0/1000)
رضا یحیی پور
1402/9/3
0