یادداشت محمدقائم خانی

سه کاهن
        بسیاری در بحث روایت امر قدسی، همۀ توجه خویش را بر رازگونگی و نامکشوفی آن می‌گذارند و بدین‌ترتیب به‌راحتی حکم می‌رانند که «وضوح و تفصیل، دشمن روایت امر قدسی است». سپس می‌گویند که استعاره و دیگر صنایع ادبی برای همین به‌کار می‌آیند که حرف را در لفافه بپیچند و بر ابهام و ایهام بیفزایند. اینان قرائتی خاص از امر قدسی دارند و آن قرائت را بر متن مقدس، تحمیل می‌کنند. 
مراجعه به متون مقدس نه‌تنها بر این ادعا صحه نمی‌گذارد، بلکه در اکثر موارد خلاف آن را نشان می‌دهد. این عده دقت نمی‌کنند که امر قدسی یک‌صفت بارز دیگر هم دارد؛ تعالی و علو. اتفاقاً دشمن اصلی تعالی، تردید و ریب است. قرآن به‌وضوح ادعا می‌کند که متنی محکم و پابرجاست و برای مغشوش‌کردن ذهن انسان‌ها نیامده است. چطور می‌شود که چنین باشد؟ چطور متنی هم واضح است، و هم سراسر راز در دل دارد؟ چطور ایضاح و آشکارگی، هم خصیصۀ متن مقدس است و هم دشمن امر قدسی؟ آیا این موقعیت متناقض، به خود امر قدسی بازنمی‌گردد؟ و روایت معطوف به امر قدسی را دچار تناقض نمی‌کند؟ چرا می‌کند. 
دقیقاً به‌دلیل همین خاصیت امر قدسی است که روایت آن، همواره سایه‌به‌سایۀ تناقض و تضاد انجام می‌شود. امر قدسی خودش را در روایتی واضح نشان می‌دهد و در همان حال، از تن‌دادن به چهارچوب‌های آن روایت می‌گریزد. راوی در نزدیک‌شدن به امر قدسی، مشکلی اساسی دارد که همانا اصل کارش را تهدید می‌کند؛ هم باید محکم و مطمئن حرف بزند و هم بر ندانسته‌های ذهن و تاریکی‌های روایت خویش معترف باشد. او گام‌به‌گام در پی چنگ‌انداختن به قدسیت است و امر قدسی، گام‌به‌گام به آغوشش می‌رود و هم‌زمان می‌گریزد. بنابراین روایت‌گری که با امر قدسی مواجه می‌شود، هرلحظه در معرض شکست و نابودی است. هرآن ممکن است وضوح یا ایهام روایت او را نابود کند و درهم بریزد. روایت امر قدسی، راه‌رفتن بر لبۀ تیغ است؛ هم ایستادن بر آن ناممکن است و هم افتادن از آن، مساوق هلاکت. 
پس از خواندن کتاب «سه‌کاهن»، این سؤال به ذهن خطور می‌کند که قیصری چطور چنین روایتی خاص از کودکی پیامبر ارائه کرده است؟ چنین نزدیک و چنان هولناک؟ چنین صمیمانه و چنان بی‌رحمانه؟ چنین قصه‌گو و چنان ذهنی؟ چطور روایت از حدود معمول چهارچوب‌های ذهنی بشری فراتر می‌رود و همچنان انسانی می‌ماند؟ 
جواب در نقطۀ کانونی روایت است. آن سه‌کاهنی که وارد رمان می‌شوند و ماجرا با ایشان زاده می‌شود، هول می‌آفرینند و تعلیق به‌وجود می‌آورند. نکتۀ مهم در باب ایشان، محدودماندن آن‌ها به «تیپ کاهنانه» است. آن‌ها نام مخصوص ندارند. مردد نیستند. شک نمی‌کنند. در به‌کاربردن دانش خویش تردید نمی‌کنند و هیچ‌تعللی در اقدام‌کردن‌شان نیست. آن‌ها «مأموریتی» دارند که باید به انجام برسانند. آن‌ها نمایندۀ امری فرازمینی هستند که إلا و لابد، در پی خاموش‌کردن نور نبوت است. آن‌ها بازی رمان و پی‌رنگ داستان را گسترده‌اند. آن‌ها نیرویی هستند که رازهای آسمانی در تنۀ زمین تزریق می‌کنند، اما شخصیت اصلی سه‌کاهن کیست؟ «حلیمۀ سعدیه». 
حلیمه از نظر داستانی یک‌شخصیت کامل است. مخاطب به‌خوبی درکش می‌کند. ترس‌هایش را می‌فهمد. با تردیدهای مهمش در تصمیم، نگران می‌شود. با پایان سفرش نفس راحتی می‌کشد. رابطۀ او را با اطرافیانش خوب می‌شناسد. خانواده و چادر زندگی او را کامل در ذهنش مجسم می‌کند. همۀ این‌ها یعنی که مجید قیصری در روایت یک‌داستان مدرن، موفق بوده است. این‌ها نشانۀ آن است که نویسنده توانسته ذهنیت بیافریند و پی‌رنگ را گسترش بدهد. این‌ها یعنی که امر توضیح‌نادادنی در کار نیست. شخصیت، گنگ نمانده، عناصر داستان به‌خاطر روایت امر قدسی مخدوش نشده و فرم بین‌الاذهانی بین‌المللی داستان مدرن، از دست نرفته است. به‌همین‌دلیل کتاب در چهارچوب انسانی مانده و مانند داستان‌های کهن، وارد حریم خدایان نشده است. نوشته، روان است و روایت، حفره‌ای ندارد. همۀ این‌ها موفقیتی است بزرگ برای نویسنده‌ای ایرانی. منتها خطری در میان هست و آن، سکولارشدن قصه است. همیشه در آثاری که قصد نزدیک‌شدن به امر قدسی را دارند، خطر واقعی سکولارشدن وجود دارد. 
کلید فهم افتادن نوشته در دام سکولاریسم یا نیفتادنش، تمرکز بر شخصیت اصلی است. هنگامی که مخاطب با حلیمه همراه می‌شود، احساس جداشدن از امر قدسی را ندارد. حلیمه راززدایی نمی‌کند و داستان را بر بستر سکولاریسم پیش نمی‌برد، درعین‌حال که کاملاً عینی و ملموس ساخته می‌شود و در دسترس مخاطب قرار می‌گیرد؛ چون حلیمه مادر است. حلیمه دایه‌ای است که بیش از آمنه، با پیامبر بوده است. حلیمه با پیامبر، صمیمی است و حتی باید گفت که عاشق اوست. این عشق مادرانه اجازه نمی‌دهد که پیامبر از دسترس مخاطب خارج شود، بی‌آنکه از شکوه و قدسیت رسول‌خدا کاسته شود. روایت هم امر قدسی را تحمل می‌کند و هم انسانی پیش می‌رود؛ چون حلیمه که بار اصلی ساخت داستانی بر شخصیت او استوار است، آن‌چنان به امر قدسی نزدیک است و عاشقانه دوستش می‌دارد که از نظر ذهنی، اجازۀ جداشدن مخاطب را از پیامبر نمی‌دهد. شخصیت‌پردازی حلیمه به نویسنده امکان داده تا با همۀ مهابت و نوری که در امر قدسی هست، چنگ در دامن آن بزند و اجازۀ گریز از ساختار داستانی را به آن ندهد.
این‌گونه است که روایت سه‌کاهن زیر سایۀ پیامبر، گام‌به‌گام حلیمه پیش می‌رود تا هم معطوف به انسان بماند و هم سپهر امر قدسی را ندرد. این اثر را می‌توان در برابر فیلمی گذاشت که مجید مجیدی ساخت. آن فیلم با همۀ تلاشش در ارائۀ تصاویر خارق‌العاده و استفاده از موسیقی، به‌علت روایت ضعیفش در دام سکولاریسم افتاد و درنهایت به راززدایی از امر پیامبری منجر شد؛ چون نتوانست موقعیت متناقض امر قدسی را روی زمین تحمل کند. تیپ‌هایی داشت که امر فرازمینی را وارد روایت کنند، اما شخصیتی نداشت که بتواند پارادوکس تجلی زمینی امر قدسی را در خود جمع کند. شاید قرار بود شخصیت ابوطالب در چنین جایگاهی باشد، اما سناریوی کاملاً ساده، عاری از شخصیت‌پردازی و بازی معمولی ارائه‌شده، به چیزی سبک و بی‌معنی منتج شد.
      
2

3

(0/1000)

نظرات

چه یادداشتی! برازندهٔ چنین کتابی...
ممنون و خدا قوت. 🌱

2