یادداشت نازنین عاشق حسینی

        نزدیک به سه یا چهار سال بود که شهر خرس در قفسه کتاب هایم خاک می خورد حقیقتا هیچوقت فکر نمی کردم با شروع آن کتاب به اینجا برسم و الان مات و مبهوت صد صفحه پایانی برندگان باشم 
مغزم سوت می کشد به شخصیت ها و جای آنها درون قلب و مغزم فکر می کنم، بنی عزیزم که لحظه به لحظه بیشتر درکش می کردم، مایا که به اون افتخار می کنم بخاطر زنی که به آن تبدیل شد، آلیشا کوچک و قصه ناگفته اش آمات که باعث شد به دویدن علاقه مند شوم، بوبو که باعث شد فکر کنم بعضی وقت ها باید از چیزی دست کشید.
امشب برای من حس غریبی دارد، مطمئنم بخشی از من میان مردم بیرتون می ماند.
مهم نیست چند سال دارید کجای دنیا ایستاده اید و چکاره هستید قطعا شخصیتی در این کتاب خواهد بود که بگویید: «این دقیقا خود منه!»
      
17

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.