یادداشت
7 روز پیش
4.1
103
میگویند جای خالی سلوچ رئالیستی است، وقتی کتاب را میخوانی با خود میگویی این همه رنج ممکن است؟این همه تلخکامی؟ تا به این حد فقر را چطور میتوان در دنیای واقعی دید؟ این همه ظلم مادر در قبال شوهر دادن دختر نابالغش ممکن است؟چطور راضی شد مرگان؟ لبخندی به تمسخر بر لب میرانی و با خود میگویی :بیخیال بابا این همه رنج یک جا در واقعیت امکان ندارد رخ دهد و یا رخداده باشد. در ای فکر ها با خود کلنجار میروی خاطرات خود از خودت و اطرافیانت را میکاوی و میبینی نه اینکه امکانش هست بلکه هست هم الان این رنج ها هست کم و بیش. زبان شعر گونه کتاب تو را به مزه مزه کتاب وا میدارد اما گاه نیز همین نثر شاعرانه توی ذوق میزند البته من چنین حس کردم. زمان داستان خطی است و مانند داستانهای مدرن نیست که گیج بشوی(هر چند آن هم شیرین است)، واژه های محلی در آن زیاد به کار رفته و گویش بومی هم. داستان حول عنوان آن، برای خانواده سلوچ پیش میرود. گرچه پدر خانواده جای خالی اش حس میشود اما انگار اگر بود هم فرقی نداشت. رنجها هست، فقر هست و پیامدهای آن بر فرد و افراد. مردسالاری و فقر در هم میآمیزد تا دختر کوچک را بازور باصطلاح به خانه بخت بفرستد و در واقع به شکنجه گاهش برانند. آنچه این همه را سبب شده چیست؟ آیا فقط بی آبی؟ یا بی حاصلی زمین؟ اینها هست اما گویی از خیلی قبل تر ها زمیج آنطور نبوده. فقر بوده اما نه به آن شدت. به هر حال در این رمان زمان دارد از سنت به مدرنیته پیش میرود. در این بین سودجویانی پیدا میشوند که همان بخور و نمیر را هم از چنگ فقرا به در می آورند. به هر روی این رمان خواندنیست و تو گویی روایتی را میخوانی که واقعیت هست و نیست. از خواندش لذت بردم و اندوهناک هم شدم. لذت بردم که سبک دولت آبادی بیشتر دستم آمد و دوستش داشتم و اندوهناک از اینکه ما این همه رنج را هم آن زمان دیده و هم اکنون میبینیم و دریغ از تدبیری جمعی برای کم کردن آن...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.