یادداشت علی عقیلی نسب

بسم الله ا
                بسم الله الرحمن الرحیم

رئوف جوان مذهبی‌ای است که فوتبال را هم دوست دارد. در سال ۱۳۴۷ و هنگامی که ایران میزبان جام ملت‌های آسیا بود رابطه‌اش با افراد هیئت و مسجد شکرآب می‌شود و هر چه بیشتر به فوتبال رو می‌آورد. برای دیدن بازی‌های تیم ملی به امجدیه می‌رود و در امجدیه متوجه نشانه‌هایی از مبارزات مردمی علیه اسرائیل در این ورزشگاه می‌شود...

به کتاب رمق از چند منظر می‌شود نگاه و توجه کرد:

۱_نگاه تمثیلی: 
اول کتاب این شعر از منطق الطیرِ عطار آورده شده است:

هدهدش گفت ای ز دولت بی‌نشان
مرد نبود هرک نبود جان فشان
جان ز بهر این به کار آید تو را
تا دمی در خورد یار آید تو را

کل داستان چنانکه در دلش اشاره می‌شود، تمثیلی(شاید عارفانه) از داستان سیمرغ منطق الطیر است. هم اصل داستان هم شخصیت‌هایش. 
اصل داستان که در واقع تلاشی است برای یافت جایگاه حقیقی خود تا سرانجام رسیدن به آن جایگاه است، تمثیلی از طلب سی‌مرغ توسط مرغان منطق الطیر تا سرانجام سیمرغ شدنشان است.(من منطق الطیر را نخواندم و آنچه می‌گویم طبق چیزهایی است که از کتاب دریافت کرده‌ام) 
این یافت(که مرا تا حدودی به یاد یافتِ پایان کتاب فیل در تاریکی قاسم هاشمی نژاد می‌اندازد. هر چند آنجا به مراتب بهتر نگاشته شده است) در واقع نقطه تحول شخصیت و گذر او از تمام دودلی‌ها و تردیدها است. چنانکه در دو سه صفحه پایانی که از این یافت می‌گذرد تفاوت شخصیت را متوجه می‌شویم. نویسنده نگاه درستی به مسئله مبارزه دارد و مبارزه را مقدمه‌ای برای کشف جایگاه حقیقی می‌داند. مبارزه‌ای که تبلور بیرونی‌اش مبارزه آن روزهای گروه‌های انقلابی است و برخاسته از یک مبارزه درونی در وجود شخصیت اول است. 
تمثیل‌های شخصیتی را(چون منطق الطیر را نخوانده‌ام) نمی‌توانم دقیق بگویم که هر شخصیت تمثیل از کدام پرنده منطق الطیر است. ولی طبق آنچه که خود نویسنده در دل کتاب گفته شخصیت اول داستان(رئوف) تمثیلی است از طوطی و هادی تمثیلی است از هدهد. در مورد دیگر شخصیت‌ها اطلاعی ندارم.

۲_نگاه از منظر آزادی

آنچه در داستان‌ از مبارزه مهم‌تر است، مسئله آزادی است. شخصیت ما که روزگاری آزادی را در دل مسجد و هیئت داشت، با از دست دادنش در طلب آزادی به شخصیتی مثل بابک رو می‌آورد. بابک که در تقلید از جنبش برخی جوانان آن روز آمریکا به هیپی‌گری روی آورده، راه آزادی را در هیپی‌گری می‌داند. شخصیت اول ما هم با تمام بی اعتقادی‌اش به این مسیر که حتی در یک لحظه داستان هم نمی‌بینیم که به این مسیر ایمان پیدا کند، چون هیچ مسیر دیگری برای به دست آوردن این آزادی پیدا نمی‌کند، با بابک همراه می‌شود. رئوف چندین بار از زبان بابک می‌شنود که هیپی گری تنها راه فرار است. اما در همان لحظه از خودش می‌پرسد: آیا می‌شود از دنیا فرار کرد؟ 
یعنی رئوف با اینکه در طلب آزادی است ولی حتی شک دارد که بشود این آزادی را به دست آورد. 

۳_نگاه مبارزاتی

اهمیت مبارزه در داستان مشهود است. مبارزه از ارزش‌های قبل از دوران مبارزه هم با ارزش‌تر می‌شود. چنانکه در آخر کتاب شخصیت لاجوردی به رئوف می‌گوید: ((دعا کن امروز تیم ملی به اسرائیل ببازه!)) علت این حرفش هم خشم مردم در نتیجه شکست است که راحت‌تر می‌شود آن را به سمت مبارزه سوق داد.
مبارزه در واقع آن کورسوی امیدی است که در دل رئوف روشن می‌شود که این همان راه آزادی است. وقتی رئوف در اولین فصل کتاب می‌بیند در بازی ایران_هنگ‌کنگ تراکت‌هایی علیه اسرائیل پخش می‌شود انگار آن نور امید برای به دست آوردن آزادی و پیدا کردن جایگاه حقیقی در دلش روشن می‌شود و آرزو می‌کند که کاش در بازی‌های بعدی هم این مبارزات کوچک ادامه پیدا کند.
این مبارزه آن روزها به خاطر حضور تیم ملی اسرائیل در ایران برای بازی‌های جام‌ ملت‌های آسیا شکل ضد اسرائیلی به خود گرفته است و کم‌تر به مبارزه علیه رژیم شاه نزدیک می‌شود

چند نکته:

روایت داستان اول شخص، ساده و بی‌پیچیدگی است.

زبان کتاب، ابتدا شکاکانه است که در پایان به یقین می‌رسد. هیجانی که در دل مبارزات و فوتبال است در زبان کتاب به خوبی منعکس می‌شود و همچنین آن لحظات نخوت و فرودهای کتاب هم با کم‌تر  و سردتر شدن هیجان زبان مطابق است.

آنچه که روایت می‌شود در واقع دو زمان از یک داستان است. زمان اول داستان(که فصل‌های با عدد فرد کتاب مختص به آن هستند) از بازی ایران_هنک‌کنگ شروع و تا لحظه دیدار رئوف و هادی ادامه پیدا می‌کند و زمان دوم(که فصل‌های با عدد زوج کتاب را شکل می‌دهد) بعد از دیدار رئوف تا پایان داستان است. در فصل سیزدهم این دو داستان به هم می‌رسند و زمان داستان واضح می‌شود. 

داستان وابستگی شدیدی به اوضاع ایران در آن سال‌ها دارد. مبارزات سال‌ ۱۳۴۷ در واقع نه مثل اوایل مرجعیت امام کالمعدوم است و نه مثل سال‌‌های ۵۷_۱۳۵۶ در اوج خودش قرار دارد. گروه‌های مبارزاتی کم کم در حال شکل گیری‌اند و حتی سبک مبارزه و نهایت آمال و آرزوهای مبارزاتی‌شان آنقدر پایین است که می‌شود به راحتی گفت مقدمه است برای رسیدن به آن اوج در سال‌های قبل از انقلاب. 

وجود اضافات در داستان که گاها به شکل متعمدانه‌ای شبیه به اصل داستان‌اند، زیادی تصنعی است و شاید این اشکال اساسی داستان باشد. اینکه رئوف به فلان‌جای کتاب ماکسیم گورکی رسیده یا فلان جای بینوایان کمی عجیب است. حتی حال ندارد از آن جلوتر برود و این اصرار نویسنده که همان‌جا نگه داشته شوند، مقداری عجیب است. چرا که در زندگی واقعی ما معمولا اینقدر اتفاقات جزئی اینقدر مطابق با جریان اصلی زندگی ما نیست. داستان منطق الطیر که داستان رمق مُتمثَل از آن است، بهتر بود مثل سبک روایت داستان تمثیلی در کتاب معنای برج بابل، به نحوی کنار داستان روایت شود. نه اینکه صرفا اشاره‌ای باشد و آن هم اشاره‌های عجیب و بعضا نا به جا. 

در کل کتاب رمق شاهدی است بر پیشرفت مجید اسطیری بعد از تخران. هر چند هنوز کتاب خیلی خوبی نیست و بیشتر کتاب متوسطی است، اما پیشرفت این نویسنده را نشان می‌دهد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.