یادداشت هدانه

هدانه

هدانه

3 روز پیش

        درس اول: ما مسئول همه‌ی تجربه‌های زندگی خودمون هستیم. گاهی عوامل محیطی باعث اتفاق‌هایی می‌شن و ما روشون کنترلی نداریم و قربانی هستیم؟ نه. در برابر هر اتفاق، سه مرحله پیش میاد. کنش (کاری که زندگی می‌کنه) و واکنش ما (کاری که در جوابش می‌کنیم) 
رئیس‌مون روزمون رو زهرمون می‌کنه. (کنش زندگی) و ما عصبانی می‌شیم و گریه می‌کنیم (واکنشمون به‌ش) 
تا اینجا به‌نظر قربانی بازی زندگی هستیم اما چی می‌شه یه مرحله دیگه به‌ش اضافه بشه؟ مرحله‌ی بین کنش و واکنش، (معنا کردن) 
یعنی اینکه رئیس عصبانی شد ------> بیا یه کاری کنیم درستش کنیم ------>> درست کردن اون کار و خوشحال شدن خودمون و رضایت رئیس. اینجوریه که ما تجربه‌هامون رو خودمون می‌سازیم. همه‌چیز به اون قسمت معنا کردنه برمی‌گرده. فکر کردن و تفسیر موقعیت و انجام بهترین کار برای تغییر سرنوشت لحظه‌ای! 

درس دوم: خیلی وقت‌ها "نمی‌تونم" جمله‌ی درستی نیست‌. این "نمی‌خوام"ئه که تو پوشش رفته. می‌خوای وزن کنی و نمی‌شه پس می‌گی نمی‌تونم. در واقع نمی‌خوای و تن به یه‌سری انتخاب‌ها و الزام خودت به تغییر کردن ندادی. فرصتی برای تلاش کردن ایجاد نکردی و مسئولیت انتخابت برای مسیرو قبول نکردی. 

درس سوم: انگیزه وقتی میاد که بهش عمل کنی! حال نداری بری باشگاه؟‌ انگیزه‌شو نداری؟ پاشو لباس بپوش و برو‌. بعد ورزش که احساس بهتری داشتی، انگیزه درست می‌شه. این یه تجربه واقعیه! 
خیلی وقت‌ها حوصله جمعو نداری و به‌زور می‌برنت مهمونی، ولی وقتی می‌ری حسابی بهت خوش می‌گذره و انگیزه ایجاد می‌شه. پس نمی‌تونی صبر کنی که معجزه بشه، اگه انگیزه نداری فقط پاشو انجامش بده! 

درس چهارم: 
احیاپذیری یعنی بعد از یه‌عالم بدبختی، بتونی کنترل همه‌چیزو دستت بگیری و به‌قولی احیا بشی. ماها انرژی‌مون رو از چیزا مختلفی به‌دست میاریم و مثل آب پشت سد جمع می‌کنیم. وقتای خستگی و مصیبت و چه‌وچه... یکم از اون دریچه وا می‌کنیم تا آب جاری شه و باهاش به مسیر ادامه می‌دیم. بعضی‌وقتا نیازه اون دریچه خیلی زیاد باز بشه و کم‌کم روزی می‌رسه که آب سد خشک می‌شه.‌ اینجاست که احیاپذیری کویر می‌شه و افسردگی بالا میاد. 
چطور می‌شه آبو به سد برگردوند؟ با انجام یه‌سری کارای موردعلاقه و فعالیت‌های این چنینی و اینا. 

درس پنجم: مقایسه کردن، لذت لحظه‌ت رو ازت می‌گیره و بهت حس ناکامی می‌ده. داری استراحت می‌کنی و تو گوشی ول می‌چرخی، اونم بعد یه هفته خسته‌کننده ولی یهو با خودت می‌گی: هفته قبل رفتی بیرون مفیدتربودها. و یک‌آن عذاب وجدان می‌گیری و استراحتت کوفتت می‌شه. گاهی نباید پی این باشی که به همههه برنامه‌هات برسی و توی تعطیلات همه کاری انجام بدی. از همون لحظه لذت ببر. 

درس ششم: 
مچ خودتو بگیر. اگه می‌خوای درمورد یه‌چیزی تغییر کنی، روی اون رفتار فوکوس کن و در طول روز هربار که حس کردی داری انجامش می‌دی با خودت بگو هوی! دوباره داری اون کارو می‌کنی که! 
پس کم‌کم بهش آگاه می‌شی و کنارش می‌ذاری. 

درس هفتم: 
تصمیم‌گیری برای ایجاد تغییر و انجام یه‌سری کار. 
نکته‌هایی براش. ۱- بلندپروازی نکن که اگه نتونستی انجام بدی با سر بیای زمین 
۲- فکر کن یه کار هیجانی و جدید و چالشیه نه اینکه حتما تکلیف کنی و حس کنی مشقته و مجبور باشی انجامش بدی. ۳- اشکال نداره اگه درباره تصمیماتت با بقیه حرف بزنی. وقتی با بقیه درباره‌شون صحبت کنیم، انگیزه انجامشون بیشتر می‌شه. 

درس هشتم: 
فرق مداوا و بهبودی. مداوا از ریشه خوب شدنه و دیگه بیمار ریخت دکترو نمی‌بینه. اما بهبودی یک روندی داره و وقتی اتفاق میفته که ما بپذیریم یک‌چیزیو تا آخر قبولش کنیم و شرایط رو بپذیریم و باهاش زندگی کنیم
‌
درس نهم:
ساده و آسان باهم فرق دارن. راه لاغر شده‌ن ساده‌ست ولی انجام و تعهد بهش آسون نیست! 
اینجاست که خوداصلاحی کمک می‌کنه حتی اگه چیزی آسون نباشه و لاش وقفه افتاد و سردش کرده باشه، (مثل باشگاه رفتن) با وجود خوداصلاحی می‌شه بعد یه دوره غیبت، دوباره به میدون برگشت و اشکالی هم نداره. 

درس دهم: 
راحتی فلاکت‌بار که به‌نظر میاد بهش مبتلام، تغییریه که بهش خو گرفتی و عادت کردی ولی ازش غر هم می‌زنی، پس تو توی یه روتین فلاکت‌بار افتادی. می‌تونی یواش یواش درستش کنی ولی مرگش تدریجیه. ولی اگه سریع و دردناک انجام بدی زود تموم می‌‌شه. یه مدت براش  ناراحت باش و بعدش زندگی‌تو بکن. 

درس یازدهم: 
بخشیدن خود برای نجات خود. Done

درس دوازدهم: 
در مواجهه با بحران، خوبه که آدم فرصت‌یابی باشیم. همزمان که همه به بدبختی و بیچاره شدیم و این‌چیزها فکر می‌کنن، به این فکر کن که این بحران چه فرصت جدیدی ایجاد کرده؟ از کار بیکار شدی، تو همیشه براش غر می‌زدی ولی الان ناراحتی، برو دنبال چیزی که دوست داری و پیشرفت کن. گاهی بحران باعث پیشرفته. 

درس سیزدهم: 
وقتی باید از چیزی احساس نارضایتی کنی، اندازه رو نگه دار. 
وقتی از کار بیرون شدی، پنجاه درصد ناراحتی حق طبیعی توئه. تو ذهن خودت افکار مالیخولیایی تصور نکن و مسئله رو غول نکن که تپش قلب بگیری و نارضایتی‌ت به ۱۰۰ برسه! اروم باش و تا ۵۰ بیارش پایین. فکر کن و دنبال فرصت جدید باش. 

درس چهاردهم: 
اشکالی نداره اشتباه کنیم. اینکه همیشه بخوایم کامل باشیم و همه‌چی رو کامل انجام بدیم غیرممکنه. تنبیه و سرزنش رو بذار کنار. اشتباه کردن، اولین گام یادگیریه. 

درس پانزدهم:
نسبت به لحظه‌ای که داری، نگاه جدید داشته باش غر نزن و لذت ببر. بارون روز قشنگی که واسه قدم‌زدن داشتی رو خراب کرده؟ به آب و هوای خوب و رنگین‌کمون بعدش که قراره ببینی و می‌بینی فکر کن ک لذت ببر. این چیزا شیوه‌ی زندگی یکنواخت و از روی عادت رو می‌شکنن و تجربه‌های جدیدن. نسبت به لحظات، باز باش. 
برای زندگی معنادار، چالش مشتاقانه و هرروزه با یکنواختی ضروریه. Done

درس شانزدهم:
خودارزشمندی یه‌چیزه و اعتمادبه‌نفس چیز دیگه‌ای. اعتماد به نفس با هرکار خوب یا بدی بالا و پایین می‌شه. 
ولی خودارزشمندی از ریشه‌ست. 
تو باید خودت رو دوست داشته باشی و به خودت افتخار کنی که بتونی متقابلا همه رو دوست داشته باشی‌. 
وقتی از خودت خسته باشی، یا در واقع همه انرژی‌تو برای بقیه گذاشته باشی و رسوب کرده باشی از ضعف و فسردگی، از همه ناامید می‌شی و دیگه کسی رو دوست نداری. وقتی از یه گروه بچه نگه داری می‌کنی و غذای خودتم بهشون می‌دی، کم‌کم ضعیف می‌شی و به کشتن می‌ری در نتیجه اونا هم می‌میرن. پس شاید باید گاهی تو حتی بیشتر از اون‌ها غذا بخوری که بتونی ازشون نگهداری کنی. این‌کار خودخواهی نیست، این‌کار به ما مسئولیت می‌ده. 

درس هفدهم: 
یه سری افکار هست که به‌شون می‌گن افکار خودآیند یا اتوماتیک. وقتی یکی ناراحته و بهت می‌پره تو هم گارد می‌گیری و به‌ش می‌پری و می‌گی چه بی‌ادبه. این افکاریه که در تو نهادینه‌ست. 
ولی وقتی بتونی معنا و کنترلش کنی، با خودت می‌گی لابد روز ناراحت‌کننده‌ای داشته؟ 
اگه این‌طوری فکر نکنی و یه راست بری سراغ همون فکر درونی، اخلاقت تغییر نمی‌کنه و چیزی دچار چالش نمی‌شه. اگه بشه به احتمالات دیگه فکر کنی، به واقعیات و تجربه‌های دیگه‌ای دست پیدا می‌کنی.
"با افکارت چالش کن و بهترین معانی ممکن را به وقایع زندگی ببخش."

درس هجدهم: 
این ذات بشره که برای اتفاقات دنبال مقصر بگرده و تقصیرا رو بندازه گردن یکی‌ دیگه. انگار وقتی نقش قربانی بگیری راحت‌تری. زمان آدم و حوا هم همین‌طور بود. 
اتفاقی که میفته اینه، وقتی تقصیر کسی می‌ندازی، حل شدن و تغییر اون شرایط به اون آدم بستگی داره. انگار اون باید تغییر کنه تا مشکل تو هم حل بشه. ولی وقتی تو مسئولیت‌ش رو به‌عهده بگیری و خودت مسئول شرایط باشی، می‌تونی کنترل اوضاع رو دستت بگیری و مدیریت کنی. 

درس نوزدهم: 
توی جعبه‌ی زندگی‌مون چی داریم؟ 
گاهی آدما یه شخص یا کارو همه‌ی زندگی‌شون می‌کنن و کار و اون رابطه با شخص تنها چیزیه که تو جعبه جا می‌گیره. اینجور وقت‌ها، اگه سر کار بد بگذره، کل روزت بخاطرش پریشونی چون تنها دریچه‌ایه که داری. بهتره زندگی رو به چندقسمت تقسیم کنیم تا هروقتی که یکی از این دریچه‌ها نامساعد بود، از یکی دیگه استفاده کنیم تا بهمون سخت نگذره. برای زندگی کردن فقط به یه‌چیز تکیه نکن. جعبه‌ی زندگی رو با گزینه‌های متعدد پر کن و خودت انتخاب کن روی چی تمرکز کنی. این باعث می‌شه با انرژی بیشتری به اون دریچه سخته برگردیم. 

درس بیستم: 
رفتارهای خلاف عادت و روزمره می‌تونن ما رو از کرختی و کسلی نجات بدن. وقتی هر روز یه‌کار خسته‌کننده رو‌ تکرار کنی، پژمرده و کسل می‌شی. وقتی وسط روز یهو می‌ری سینما، یا مسیر رفت و امدت رو تغییر می‌دی و یا رنگ لباس دیگه‌ای رو برای پوشیدن انتخاب می‌کنی، چیزی برای خودت می‌خری، مدل مو تغییر می‌دی و... 
این پیروی از ناعادت‌ها، زندگی رو شاداب‌تر می‌کنه. Done
      
3

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.