یادداشت رضا
1404/5/11
کتاب مروارید نوشتۀ جان اشتاینبک، روایتی است موجز اما ژرف، دربارهٔ طمع، عشق، فقر و سرنوشت. داستان مردی به نام کینو، غواص فقیری که با یافتن مرواریدی بزرگ گمان میکند بختِ بلند درِ خانهاش را زده، اما دیری نمیپاید که این گنج درخشان، تاریکی را بر زندگیاش سایه میافکند. در این کتاب، اشتاینبک با نثری ساده اما پرنفوذ، تصویری از جامعهای میکشد که در آن فقر نهتنها جسم را میفرساید، بلکه روح را نیز در بند میکشد. مروارید نه تنها یک شیء، بلکه نماد رؤیاهای انسان است؛ رؤیایی که وقتی با حرص و فریب درآمیزد، میتواند بدل به کابوسی ویرانگر شود. هر صفحه از این اثر، طنین گامهای انسانی است که در جستوجوی خوشبختی، آرامآرام در باتلاق طمع فرو میرود. اشتاینبک به ما نشان میدهد که گاهی بزرگترین ثروت، همان چیزی است که پیش از آغاز رؤیا در اختیار داشتهایم، و گاه درخشش مروارید، تنها نور فریبی است که ما را از مسیرِ روشنِ زندگی دور میسازد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.