یادداشت mahi

mahi

mahi

1404/1/24

        سمفونی مردگان؛ قصه‌ای که با من ماند

بعضی کتاب‌ها را نمی‌توان فقط "خواند"، باید با آن‌ها زندگی کرد، باید به آن‌ها اجازه داد که درونت ریشه بزنند، زخمی شوند که با هر یادآوری، دوباره سر باز می‌کند. سمفونی مردگان یکی از همان کتاب‌هاست.

این کتاب در وجودت رخنه می‌کند، می‌ماند، و هر از گاهی از درون تو را می‌لرزانند. وقتی صفحه‌های آخرش را ورق می‌زنی، احساس می‌کنی بخشی از تو در همان کوچه‌های سرد اردبیل، میان سطرهایی که بوی اندوه می‌دهند، میان سکوتی که هیچ‌وقت شکسته نمی‌شود، جا مانده است.

ایدین… کسی که می‌خواست از مرزها عبور کند، کسی که به دنیا نیامده بود تا شبیه دیگران باشد، اما همیشه دیوارهایی بلندتر از رویاهایش سر راهش بود. زندگی، سرنوشت، و دست‌هایی که او را به سمتی می‌بردند که هیچ‌وقت انتخابش نکرده بود.

سمفونی مردگان تنها یک رمان نیست، بلکه موسیقی غمگینی است که در پس ذهن آدم باقی می‌ماند—یک سمفونی از امید، درد، و سکوت‌های تلخ. کتابی که حتی پس از تمام شدنش، همچنان در تو نفس می‌کشد و همراهت می‌ماند.
      
901

24

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.