یادداشت سعید بیگی
1403/4/13
کتاب شامل 8 داستان کوتاه است که در 208 صفحه و در انتشارات نگاه منتشر شده است. ساعدی در این کتاب به وضعیت نابسامان روستاهای آذربایجان در آن دوران اشاره میکند و فقر فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی را فریاد میزند که در بین روستائیان شایع است و خرافات تا عمق جانهای شان رسوخ و نفوذ کرده است. مردمی که خیلی ساده و نادان تصویر شدهاند، تا جایی که به سادگی با پیشنهاد سادۀ یک فرد نادان یا حتی غریبه جان و مال خود را در معرض خطر و نابودی قرار میدهند. یا خیلی ساده و نادان تصویر شدهاند، تا جایی که به ناجی یا دلسوز خود که همان «مشهدی اسلام» باشد، هم رحم نمیکنند و در پایان داستان هشتم، او را طوری از خود میرنجانند که تصمیم میگیرد از بَیَل برود و گدایی در شهر را به زندگی در بین این مردم ترجیح میدهد. نثر و زبان نوشته روان و خوشخوان است و برخی تعبیرات زیبا و ابتکاری را به کار برده که لذت خواندن را چندین برابر میکند. سبک نوشتن ساعدی در این کتاب هم، همان سهل و ممتنعی است که پیش از این در دیگر یادداشتهای خود بر آثارش ذکر کردیم. ...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.