یادداشت

                من در اکثر مواقع ایمان دارم که کتاب‌ها از فیلم‌ها بهترن. یعنی اگر از یه اثر یه نسخه کتابی باشه و یه نسخه تصویری، همیشه و همیشه میگم کتابه بهتره. ولی خب، تو این یه مورد خاص، دوست داشتم فیلمی از این کتاب ساخته بشه و به نظرم فرم بهتری واسه این اثر بود. چون که سانسور:( مترجم تا حد زیادی تلاش کرده بود که بفهمونه چی میشه ولی سانسور رو هم میفهمی و اذیت کننده است. بماند که سانسور تو ادبیات و اصولاً سانسور تو هرچیزی چقدر باعث خشم من میشه. و متاسفانه این اتفاق تو کشوری که داریم توش زندگی می‌کنیم و عده خاصی!! برامون هرروز تصمیم میگیرن چیز عجیبی نیست.
بگذریم، داستان درباره یه کتاب فروشیه به اسم نایتینگل که ارثیه دختر ژولیوس نایتینگل، امیلیاست. امیلیا تلاشش رو می‌کنه که کتابفروشی رو سرپا نگه داره و توی این راه عده‌ای همراهشن و عده‌ای مترصد فرصتن که کتابفروشی رو به دست بیارن یا کاری کنن شکست بخوره. توی این مسیر چندین خرده پیرنگ می‌بینیم و وجه شبه همه اینها عشق و ارتباط با کتابفروشیه.
ادبیات چندان فاخری نداره. خیلی ساده و بسیاری از جاها کلیشه‌ای و سطحی از ماجراها رد میشه.ویراستاریش اصلا خوب نیست و سوتی‌های بدی داره مثل چسبیدن کلمات بهم:)
درکل در دسته کتاب‌های شل کن بخون برای من قرار می‌گیره. فکر می‌کنم برای کسانی شبیه من که هرازچندگاهی می‌افتن تو دام نخوندن و ادامه ندادن مسیر کتابخونی (تنبلی) انتخاب خوبیه که حداقل سیم‌های اتصال با کتاب‌ها رو نگه دارن.
این رو هم بگم که تصورم این بود بخشی از کتاب به بقیه کتاب‌ها میپردازه ولی راستش جز لوکیشن کتاب فروشی چندان ربطی به کتاب‌ها نداشت.
با همه این ویژگی‌ها، از خوندنش لذت بردم. هرچند گذرا و سطحی ولی خب آدمیزاد یه وقتایی نیاز داره از چیزهای سطحی لذت ببره:)
        

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.