یادداشت ریحانه رمضانی

        『هو النور』
"اصلا نمی‌دونستم که عشق یه همچین حسیه، که می‌تونه این‌قدر به درونم نفوذ کنه و دو تا قلب توی سینه‌م بتپه."
خب این الان انصافه که من نمی‌تونم برم مارلی رو بغل کنم؟(:
مارلی دوست‌داشتنی‌ترین قصه‌گویِ ممکن بود. کایل(شخصیت اصلی) می‌گفت قصه‌هایِ مارلی جادوییه اما به نظر من خود مارلی جادویی بود. با این حال نویسنده جوری از پس شخصیت پردازی براومده بود که همذات‌پنداری عجیبی با این دختر مرموز و جالب داشتم.
بعد اینکه چه پلات توییست معرکه‌ای داشت. من رو تا مرز سکته برد.
قشنگ نویسنده کاری می‌کنه که همراه شخصیت‌ها دل‌تون بشکنه، عاشق بشید، وحشت کنید، لبخند بزنید، بغض کنید...

من عاشق رشد شخصیتی توی کتاب‌ها هستم و اینجا ما کایل و مارلی رو داشتیم که در کنار هم به خوبی رشد کردند و زخم‌های همدیگر رو درمان کردند. کایل از آدمی که بیشتر حواسش به خودش بود تبدیل به آدمی شد که تلاش می‌کرد بیشتر به اطرافیانش توجه کنه و مراقب‌شون باشه. سعی می‌کرد دیگه همه‌چیز رو کنترل نکنه. مارلی هم که همیشه از آدم‌ها فرار می‌کرد تبدیل به شخصی شد که تلاش می‌کرد توی فعالیت‌های اجتماعی شرکت کنه و ترس‌هاش رو کنار بزاره. این قسمت از کتاب رو بخونید:
"-کی وقتی می‌تونه حرف بزنه نمی‌زنه؟
+اونی که داره خودش رو از زندگی قایم می‌کنه."
_دوشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۱
      
20

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.