یادداشت زهرا تقی خانی
1403/10/25
«هیچوقت نمی شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویاییش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرند درسی دردناک به ما انسان ها بدهند که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش.» جز از کل یه داستان جالب با شخصیت های عجیب و پر از جملاتی برای یادداشت کردنه که خوندنش خالی از لطف نیست. اوایل کتاب ارتباط برقرار کردن باهاش برام سخت بود و هی ولش میکردم. خیلی جاها پرحرفی های مارتین حوصلمو سر میبرد و یه سری جاها به نظرم خیلی هالیوود گونه و سطحی میومد. از طرفی با تمام این دافعه ها، دلم میخواست بدونم داستان چطوری تموم میشه و تو مغز مارتین و پسرش دقیقا چی میگذره. از حق نگذریم یه جاهایی هم جزئیات و شاخ و برگا و قلم نویسنده باعث جذابیت کتاب میشد. البته اینکه شخصیت های اصلی شبیه دو تا از دوستای من بودن هم بی تاثیر نبود و باعث میشد ارتباط ملموس تری داشته باشم. به نظرم مثل بیشتر کتاب های ترند شده، اورریتد شده. از یه سریا شنیده بودم که جز از کل زندگیشونو تغییر داده و پر از فلسفه و به تفکر وا داشتنه؛ یا مثلا اینکه یه شاهکار واقعیه که باید بارها و بارها خونده بشه. اگه درست یادم باشه عادل فردوسیپور هم توی کتاب باز ستایشش میکرد. برای من در این حد معرکه و تکان دهنده نبود ولی ضعیف و فاقد جذابیت هم نبود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.