یادداشت زهرااحمدیان مقدم
1403/11/10
✨بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـے کتاب قرار بیقرار روایت زندگی شهید مصطفی صدرزاده است که در ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ متولد شد و در روز تاسوعای سال ۱۳۹۴ در حومه حلب سوریه به شهادت رسید. مردی که از کودکی پر از شور و شیطنت بود و پدرش او را "بمب انرژی و محبت" میخواند.» مصطفی از زمانی که وارد بسیج شد، علاوه بر خودسازی، مربی و حامی بچههای ابتدایی بود. او تنها کسی بود که به آنها توجه میکرد و اگر کسی کوچکترین حرفی به آنها میزد، ناراحت میشد و میگفت: "مسئولشون منم. اگه کسی حرفی داره، به من بگه." اجازه نمیداد کسی آنها را اذیت کند و همیشه پشتشان بود. مصطفی کارهای مختلفی را امتحان کرد؛ از گاوداری و فروشندگی گرفته تا تحصیل در حوزه علمیه، اما هیچکدام نتوانست روح پرشور و آخرتبین او را آرام کند. یکی از دوستانش میگفت: گاهی مصطفی گوشهای خلوت میکرد، چفیهاش را روی سرش میکشید و در حالت سجده میماند. به قول معروف، یک گوشهای خدا را گیر میآورد و حس و حالش جور دیگری میشد. او عبد خالص خدا بود؛ حتی سلام کردنش هم برای خدا بود. در همه چیز خدا را میدید.» وقتی پای عشق به میان آمد، دیگر خودش را نمیشناخت. مصطفی هشت بار برای رفتن به سوریه تلاش کرد و رد شد، اما ناامید نمیشد. هر بار قویتر و مصممتر بازمیگشت تا اینکه بالاخره راه کربلای خودش را پیدا کرد و به آرزویش رسید. صحبتهای شهید مرتضی عطایی که پس از شهادت مصطفی خودش را به رفیقش رساند: 《سید جان سلام.من رو یادت میاد؟هنوز من رو به خاطر داری؟منم،همنشین روزای زمینی بودنت.تو حالا همنشین بهترین آسمانی ها هستی،همنشین محمد مصطفی(ص)،علی مرتضی(ع) و سالار شهیدان و چه سعادتمندی که در این معامله پرسود شرکت کردی،آخه همنشینی با زمینیان کجا و همجواری با ستارگان آسمانی کجا؟!ولی برادرم من ایمان دارم که هنوز رفقای رو به یاد داری،چرا که بارها مرام و معرفتت و از نزدیک دیدم و میدونم فراموش کردن ما توی مرام بزرگواری چون تو نیست.منم چشم دوختم به همین معرفتت!》 شهید صدر زاده برای من فقط یک شهید نیست، او معلمی ست که راه و رسم عاشقی را به من یاد داد. اینکه اگر دلت برای خدا بتپد، هیچ مانعی نمیتواند جلویت را بگیرد.او رفت تا نشان دهد که هنوز هم میتوان "قرار بیقرار" شد و به سوی معشوق حقیقی شتافت. 📚#قرارِ_بیقرار ✍🏼فاطمه سادات افقه انتشارات روایت فتح
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.