یادداشت
1400/10/16
4.0
26
نمایشنامه کرگدن، که بعد از نگارش روی صحنه تئاتر رفته است، نمایشنامه بسیار مهمی برای فهم وضعیت زمانه بوده و مورد توجه بسیاری نیز قرار گرفته است. داستان این نمایشنامه از آنجایی آغاز میگردد که یک بیماری مسری در بین مردم شیوع پیدا میکند و این بیماری، انسان ها را به کرگدن بدل میکند. بنظر میرسد که داستان بسیار شبیه به داستان "مسخ" اثر فرانتس کافکا است. منتها در نمایشنامه کرگدن، مخاطب با ابعاد بسیار گستردهتری از این شکل از مسخ شدن روبرو میشود. مردم یکی پس از دیگری تبدیل به کرگدن میشوند و به هیچ صورتی نمیتوان جلوی این اتفاق را گرفت. در ابتدا نیز، برای واکاوی منشا این بیماری، ملل غربی، آن را به شرق و کشورهای درحال توسعه یا مستعمره نسبت میدهند، غافل از آنکه داستان میخواهد نشان دهد که چطور این بیماری از دل استعمارگری بیرون آمده. در هر دو داستان، یعنی" مسخ" و "کرگدن"، میتوانیم ببینیم که نویسندگان چطور از طریق استفاده کردن از "مسخ" که یک نوع رخداد ماورائی است، جهان و مردمان امروز را توصیف میکنند و برای آینده نیز هشدار میدهند. بنظر میرسد که صنعتی شدن و نفوذ فرایند مدرنیزاسیون به جامعه، مردمان امروز را مسخ یا به عبارتی دقیق تر، از خود بیگانه میسازد. اوژن یونسکو نیز میخواهد در کرگدن همین مسئله را نشان دهد. گویا مفهوم مسخ تنها یک مفهوم ماورائی و بیگانه نیست که برای ترساندن یا استفاده در آموزههای دینی و ایام گذشتهی تاریخی به کار آید، مسخ مفهومی کاملا زمینی است منتها ابعاد آن متفاوت است. مخاطب باید بداند مسخ شدن تنها یک استعاره است و انسان امروزین ممکن است بدون احساس مسخ شدن، توسط غول مدرنیزاسیون یا صنعتی شدن، مسخ شود. به عبارت دیگر، مسخ شدن انسان مدرن، همان چیزی است که مارکس آن را تحت عنوان از خودبیگانگی تئوریزه میکند. کرگدن نیز داستان همین ازخودبیگانگی انسانهای مدرن در جهان توسعهیافتهی صنعتی است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.