یادداشت [یهسازاناینصفنیمهٔدرحالورودبهکالجیوم]
داستان دربارهی یه مرد به اسم فردریکه که یه جورایی از لحاظ اجتماعی و روحی وصلهی ناجور حساب میشه، اما یه روز تصمیم میگیره یه دختر هنرمند و آزاد به اسم میراندا رو بدزده و توی یه زیرزمین زندانی کنه، صرفاً چون عاشقشه و فکر میکنه اینجوری میتونه قلبش رو به دست بیاره. یه داستان دربارهی وسواس، قدرت و درک غلط از عشق چیزی که توی این داستان خیلی برجستهست، تفاوت دیدگاههای فردریک و میراندا دربارهی دنیا، عشق و آزادیه. فردریک یه آدم منزویه که همیشه از دور تماشا کرده و هیچوقت جرأت نداشته توی جامعه جایی برای خودش پیدا کنه. وقتی پولدار میشه، حس میکنه دیگه میتونه هرچی میخواد رو به دست بیاره، حتی یه آدم دیگه رو! میراندا اما یه دختر مستقله، پر از زندگی و هنر. نگاهش به دنیا پر از زیباییه و نمیتونه درک کنه چطور کسی میتونه فکر کنه که زندانی کردن یه نفر نشونهی عشقه. اینجاست که تضاد اصلی داستان شکل میگیره: کسی که فکر میکنه میتونه با تملک، عشق رو به دست بیاره، و کسی که عشق رو در آزادی میبینه. چرا این داستان ترسناکتر از یه داستان جنایی سادهست؟ ترسناکیش اینه که فردریک مثل یه هیولای کلاسیک نیست، آدمیه که میتونه توی دنیای واقعی وجود داشته باشه. یه کسی که به جای تلاش برای تغییر خودش، تصمیم میگیره چیزی که نمیتونه بهش برسه رو تصاحب کنه. این نشون میده که چقدر بعضی آدمها عشق رو با مالکیت اشتباه میگیرن. از یه زاویهی دیگه، داستان یه جورایی نقد اجتماعیه. فردریک انگار یه نمایندهی آدماییه که نمیخوان تلاش کنن دنیا رو بفهمن، فقط میخوان چیزی که تو ذهن خودشونه به بقیه تحمیل کنن. میراندا اما برعکسشه، نمادی از روشنفکری و آزادی. همین باعث میشه این داستان بیشتر از یه درام ساده، یه جور جدال بین افکار باشه. کلکسیونر یه داستان دربارهی قدرت، وسواس و تفاوت بین عشق واقعی و میل به تصاحبه. ترس اصلی داستان اینه که چقدر راحت میشه یه آدم معمولی رو تبدیل به یه شکارچی کرد، فقط کافیه هیچوقت بهش یاد ندن که عشق یه چیزیه که باید دوطرفه باشه، نه یه چیزی که یکی بگیره و یکی مجبور بشه تحمل کنه. البته در اینجا بنطر من ی اختلال دوقطبی هم ت ورفتار میراندا مشاهده میشد.. کتاب دارک و جذابی بود ارزش مطالعه رو داره
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.