یادداشت علیرضا گلرنگیان
1401/12/26
تا حالا شده به مفاهیمی مثل مرگ و زلزله فکر کنید؟ میدونید تو زلزله ترکیه و سوریه چه تعداد عظیمی از آدمها کشته شدن؟ «گرگها از برف نمیترسند» یه کتاب دیگه از نویسندهٔ محبوبم محمدرضا بایرامیه. کتابهای «هفت روز آخر»، «کوه مرا صدا زد»، «بر لبه پرتگاه» و «سهگانهای برای یگانه» رو هم بایرامی نوشته. هرکدوم به مسائلی مثل جنگ و زندگی روستایی و مشکلات زندگی میپردازه. این کتاب راجع به اتفاقیه که سال ۷۵ برای اردبیل و روستاهای اطرافش افتاد: زلزلهای به عمق پنج و هفت دهم ریشتر! خیلیها زیر برف و آوار رفتن و اون تعداد اندکی هم که جون سالم به در بردن، با حجم عظیمی از مصیبت و تنهایی روبهرو شدن. «گرگها از برف نمیترسند» داستان دو پسره به اسمهای یوسف و فتاح. دو رفیق واقعی. همون رفیقها که در کنار دوستی دعواهای سفت و سختی با هم می کنند و همون هم نشونهٔ صمیمیتشونه. فتاح پسریه که دلش از محل زندگیش گرفته. میخواد بعد از عقد خواهرش، برای ادامه تحصیل بره شهر و دیگه پشت سرش هم رو نگاه نکنه. رؤیای شیرینی که چندان دوام نمیاره و جاش رو به حس تلخ رنجدیدگی میده. این رمان منو به وجد آورد!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.