یادداشت علی دائمی

اتود در قرمز لاکی
📝 وقتی آر
        📝 وقتی آرتور به شرلوک تقلب می‌رساند!

▪️ «اتود در قرمز لاکی» را از این جهت مهم می‌دانند که اولین کتاب از مجموعه داستان‌های شرلوک هولمز است و به اولین ملاقات هولمز و دکتر واتسون می‌پردازد. در این داستان با پروندهٔ قتل یک مرد ثروتمند آمریکایی در لندن مواجهیم که به‌ظاهر سرنخ‌های کافی برای حل آن وجود ندارد و پلیس را گیج کرده است. این پرونده فرصت خوبی به شرلوک هولمز می‌دهد تا هوش و توانایی خود را در زمینهٔ استنتاج و کشف قاتل به دوست جدیدش، واتسون، (و البته به‌واسطهٔ او به خوانندگان) نشان دهد. 

▪️ کتاب دو قسمت اصلی دارد. قسمت اول که توسط واتسون روایت می‌شود، به شرح آشنایی او با هولمز و درگیر شدن‌شان با ماجرای قتل اناک دربر می‌پردازد. پیش از نیمهٔ اول داستان، شرلوک هولمز معما را حل می‌کند؛ اما برای دوستان او و خوانندگان داستان چگونگی حل معما خود به عامل دیگری برای تداوم تعلیق تبدیل می‌شود. در قسمت دوم از طریق یک فلاش‌بک، داستانکی را با حال و هوای وسترن می‌خوانیم و کم‌کم شبکهٔ روابط میان اشخاص داستان پررنگ می‌شود. حالا می‌دانیم قاتل کیست و انگیزهٔ او چه بوده است، اما همچنان چگونگی استنتاج هولمز بر ما پوشیده است. در پایان هولمز توضیح می‌دهد که چطور با چیدن شواهد در کنار هم و استنتاج از آخر به اول، توانسته به‌سرعت معما را حل کند. چیزی که دربارهٔ مهندسی رویدادها در «اتود در قرمز لاکی» قابل ستایش است، تلاش نویسنده برای حفظ تنش و تداوم جذابیت از طریق «توزیع متناسب اطلاعات» در طول داستان است. نویسنده برای آنکه معما را تا پایان نگه دارد، در ارائهٔ اطلاعات خساست به خرج نمی‌دهد. شرلوک هولمز اگرچه مرموز و عجیب است، اما عادت ندارد روزهٔ سکوت بگیرد و همه‌چیز را پنهان کند؛ بلکه در طول داستان راهنمایی‌های کوچک و بزرگی در اختیار همکارانش می‌گذارد و برخی احتمال‌ها را دربارهٔ فرد قاتل به‌صراحت رد می‌کند. گاه ماموران پلیس مظنونی را دستگیر می‌کنند، اما زود معلوم می‌شود که فرد مظنون بی‌گناه بوده است (در برخی داستان‌ها، همهٔ اشخاص داستان تا لحظهٔ آخر مظنون هستند و به یک اندازه برای جنایت انگیزه دارند). از این رو، خواننده در جریان مستقیم داستان قرار می‌گیرد و پیشرفت تدریجی روایت، او را سر ذوق می‌آورد. 

▪️ از دیگر نکات مثبت و دوست‌داشتنی این داستان برای من، خلق شخصیت‌های منحصربه‌فردی مثل هولمز و واتسون است. نویسنده در وهلهٔ اول با اعطای باورها و دیدگاه‌های منحصربه‌فرد، هولمز را از بقیه متمایز کرده و سپس این دیدگاه‌ها را در رفتار و اخلاق او منعکس می‌کند و به آن عینیت می‌بخشد؛ برای مثال تکبری که هولمز سعی در پنهان کردنش دارد، اما از زاویهٔ دید واتسون قابل مشاهده است؛ و یا شوخ‌طبعی نامحسوس هولمز و دست انداختن ماموران پلیس. علاوه بر شرلوک هولمز، شخصیت‌های دیگر هم تا آنجا که داستان اجازه داده، پرداخت شده‌اند. آرتور کانن دویل حاضر می‌شود وقفه‌ای جدی در پیرنگ معمایی ایجاد کند، تا ما انگیزه‌های قاتل را درک و با او همدلی کنیم. لذا قاتل که تا نیمی از داستان ناشناخته بود، تبدیل به یک شخصیت با نوعی نیاز درونی قوی می‌شود. هولمز مثل پوآرو یک ماشین حل معما نیست و اگرچه در کارش سرعت و دقت دارد، اما به همان اندازه شخصیت‌پردازی‌اش مهم است. قاتل داستان هم یک آدم تک‌بعدی نیست که بتوانیم انگیزه‌اش را در چیزهای ساده و کلیشه‌ای مثل «دریافت ارثیه» یا «باج‌خواهی» (که در آثار آگاتا کریستی پرتکرار است) خلاصه کنیم. این پیچیدگی‌ها، تقسیم‌بندی عرفی میان قهرمان و حریف را برهم زده است و از شخصیتی که علی‌القاعده آنتاگونیست داستان است، یک قهرمان در داستان کوچک خودش می‌سازد.

▪️ بنابراین شاید اولین بار باشد که با خواندن یک داستان جنایی کلاسیک، توجهم بیش از پیرنگ معمایی، به خلق شخصیت‌ها و تیپ‌های جذاب آن داستان جلب شده باشد. اما این واقعیت را نمی‌توان نادیده گرفت که همین تمرکز بر شخصیت‌ها، به خط اصلی قصه محدودیت‌ها و لطماتی را تحمیل کرده است. به عنوان نمونه، دوپاره شدن داستان و انتظار ما برای بازگشت راوی به خانهٔ شرلوک هولمز و به بیان دیگر، فلاش‌بک نسبتاً طولانی‌ای که ژانر داستان را عوض کرده است، گویی مانعی در مسیر حل معماست و ضرباهنگ داستان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

▪️ یکی دیگر از انتقادها به این داستان و سایر داستان‌های هولمز، نحوهٔ استنتاج اوست. او معمولاً با استناد به نشانه‌های کوچک، چیزهایی بزرگ را اثبات می‌کند؛ اما گاهی ارتباط میان نشانه و معنا (یا همان سرنخ و نتیجه) سست است. برای مثال هولمز با دیدن رنگ پوست واتسون حدس می‌زند که او باید در جایی حوالی شبه‌قارهٔ هند بوده باشد. پرسش اینجاست که در هیچ نقطهٔ دیگری از دنیا امکان آفتاب‌سوختگی وجود ندارد؟ یا ممکن نیست به دلایل دیگری این تیرگی حاصل شده باشد؟ شکی نیست که قصد آرتور کانن دویل خلق شخصیتی بسیار باهوش‌تر و دقیق‌تر از مردم عادی بوده است؛ اما باید پرسید این شیوهٔ محاسبه و تحلیل چقدر با واقعیت‌های زندگی قابل تطبیق است و تا چه حد تصویری ابرقهرمانی از یک کارآگاه کلاسیک می‌سازد؟

▪️ در مجموع، اولین تجربهٔ من از خواندن آثار آرتور کانن دویل شیرین و دلچسب بود؛ هرچند منتقدان او ایرادهایی را به کارآگاه جذابش وارد می‌کنند که قابل تامل و محل اختلاف است. مهم‌ترین این ایرادها دربارهٔ «شیوهٔ دلالت» و «کیفیت استنتاج» است؛ گویی آرتور کانن دویل در حل معماها به شرلوک هولمز تقلب می‌رساند!
      
322

33

(0/1000)

نظرات

زهرا🌿

1403/8/11

بنظرمن این انتقادهایی که کردن ازش، اتفاقا نقطه ی قوته نه ضعف...
9

1

چطور نقطهٔ قوته؟ 

2

زهرا🌿

1403/8/11

مثلا اینکه با استناد با نشانه های کوچیک، مسائل بزرگ رو اثبات میکنه خودش یه مهارت و نقطه ی قوته، خودش شرلوک هولمز معتقده خیلی ازاین نتیجه گیری ها درابتدا درحد یه احتماله و جدی نیست، بعدا با کنارهم قراردادن چیزای دیه قوی تر میشه. اما ایا همون ادم های عادی به همین جزئیات دقت میکنن؟ و اصلا ممکنه یهو با دیدن رنگ پوست کسی ذهنشون در عرض چند ثانیه، به جاهای مختلف بره و بتونه احتمالات رو کنارهم بچینه؟!
اینه که‌ میگم بنظر من نقطه ی قوتشه.
@choghoke_tanha 

1

با این حرف موافقم 
به نظر منم نقطه قوته 
اینکه کسی با استفاده از نشانه های کوچک به چیز های بزرگ برسه جالبه به نظرم 
و چنین کسی قدرت تحلیل و استنباط بالایی باید داشته باشه 
@Jusmineblossm 

1

تحلیل و تعریف کلی و خوبی ارائه کردین .. 
با قسمتی که گفتین داستان دوپاره شد کاملا موافقم ،چون منم همش منتظر بودم تا برگردم ببینم  چی شد ادامه داستان و واقعا کمی طولانی بود..


جدا از تحلیلی که کردین ،من چطوری تحلیل نوشتن رو یاد گرفتم ازتون 🙏🏻
1

3

ممنونم. سپاس که وقت گذاشتید و خوندید 🙏🌹 

1