یادداشت ریحانه نوری

        از آخرین روایت شروع کردم به اول بعد سخن مترجم و بعد هم سخن ناشر.
تجربه جالبی بود چون وقتی سخن ناشر و مترجم را می‌خواندم ذهنم ارجاع پیدا می‌کرد به  تک تک جستارهایی که خوانده بودم.

راستش ناداستان های ترجمه کمتر به دلم میشینه چون فکر می‌کنم خوندن ناداستان تجربه ی حس: عه منم همینطور یا آینده نگری و یا کاتارسیس ارسطو باشه و این نیاز به نزدیکی فرهنگی و احساس همدلی با نویسنده داره.
شاید تو خیلی از جستارهای ترجمه اگر من اون آهنگ، فیلم، مکان و یا حتی طعم غذا رو تجربه کرده باشم احساس خیلی نزدیک تری به متن پیدا کنم و منظور نویسنده رو بهتر بفهمم. (چیزی که تو داستان های ترجمه کمتر بهش نیاز پیدا میشه تا ناداستان) .

خلاصه از این کتاب بیشتر از همه جستارهای مربوط به نویسنده های فلسطینی  به خصوص روایت " فراموش کرده بودم چقدر کوچک است" رو دوست داشتم. تو این جستار فلسطین، فلسطین مظلوم و رنج دیده نبود.
تو فلسطین زندگی جریان داشت. مادربزرگی داشت که مثل همه مادربزرگ ها بامزه و مهربون بود. دور هم غذا می‌خوردند، مهمانی می‌رفتند، بچه ها بازی می‌کردند و البته از دشمنی مشترک حرف می‌زدند. این جستار تجربه جدیدی از برخورد با این کشور بود... 
      
646

37

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.