یادداشت روژان صادقی

        این یک یادداشت نیست، صرفاً دقیق‌ترین چیزیست که در وصف این روزها و ضرورت گفتن از رنج می‌توانم بنویسم. 
-------------------------------------
۱. از صفت‌ها می‌گوید. شیفته‌ی نویسنده‌هایی هستم که انقدر دقیق به اجزای زبان فکر می‌کنند‌. صفت‌ها بر اسامی سوار می‌شوند، با اعطای ویژگی‌ای منحصربه‌فرد، جایگاه دقیق پدیده‌ها را در سنت، فرهنگ و روزمره سفت می‌کنند. زورشان زیاد است. برای همین است که حال این روزهای خودم را نمی‌فهمم. تماشا می‌کنم خودم را و دنیای اطرفم را، با زحمت. تصویری شکسته و مبهم می‌بینم و صفتی برایش پیدا نمی‌کنم. 
گیج و گنگ‌ام و این نهایت سخاوت من و زبانم است برای الصاق یک صفت.

۲. «کورسرخی» تمام می‌شود. می‌گوید راوی قبر است. آخ که چه جمله‌ی بی‌رحمانه‌ای، چه قرعه‌ی نحسی. می‌شناسی قدرت و ضرورت بازگو کردن را و از بین تمامی چیزها، باید مرگ و قبر را روایت کنی. کتاب که تمام می‌شود می‌گویم رنج را فهمیدم، چه فایده دارد؟ کاری مگر از دستشان برآمده، کاری مگر از دستم برمی‌آید؟ نوشتن از رنج چه فایده دارد؟

۳. نزدیک صبح بخش کوتاهی از مقاله‌ای را می‌خوانم که از جعبه‌ی پاندورا و امید و جنگ گفته. بازنمایی درست و دقیقی از کلاف پیچیده‌ی ذهنم. در تقدیم‌نامه‌اش زنانی را نام می‌برد که از جنگ ویتنام جان سالم بدر برده‌اند، اما روان سالم نه. این زن‌هایی که دردشان دیده نشد و چون زخم‌ها به چشم نمی‌آمدند، نه جنگ‌زده شناخته شدند و نه از شمار قربانیان. از تاریخ حذف شدند بدون آنکه گوش شنوایی باشد برای قصه‌ی دردشان. 

۴. حداقل تماشا می‌کنم، این را به خودم به عنوان دلگرمی می‌گویم. که سخت است و توانم را می‌گیرد اما محکومم به تماشا، هرچند اگر گسسته از هم و گسیخته از جریان باشم. انی آرنو سوپرمارکت‌ها را دید و من شهری را می‌بینم که از درد جنگی ۱۲ روزه، زخم عمیقی برداشته است. مثل زن‌هایی که رنجشان به چشم نیامد، اما فریاد کشیدند. می‌نویسم که حداقل رنج من در تاریخ گم نشود. که داستان منِ کوچکتر مصادره نشود. شاید قصه‌ی دیگران را هنوز خوب تعریف نکنم، اما بلدم خودم را خوب بنویسم. 
همینم که می‌خوانید، نه بیشتر و نه کمتر.
      
215

13

(0/1000)

نظرات

تماشاکردن و مواجه شدن با درد دیگری/ درد خودت و به رسمیت شناختنش تنها در محدوده‌ی تن و روان خودت هم که شده، اولین و بزرگترین و مهم‌ترین کاریه که می‌تونیم انجام بدیم. 
بعد از گذشت حداقل سه سال، این روایت‌های عالیه عطایی و کار بزرگی که سوتلانا الکسیویچ در روایت رنج‌ها انجام داده، برای من نزدیک‌ترین و غبطه‌برانگیزترین تصاویر و قدم‌هایی هستند که کسی تونسته در مرئی‌کردن رنج انجام بده. 
ممنونم که نوشتی. باید بنویسیم؛ هرچند خودمون در لحظه معنایی برای کلمه‌هامون پیدا نکنیم. هرچند کلمه‌ها الکن و ناکافی باشند، ولی باید بنویسیم و نگذاریم قصه‌هامون و رنج‌هامون مصادره بشه.
1

1

من هم امیدم به آینده‌ست که بتونم اون موقع معنایی برای این نوشته‌ها و روایت‌ها پیدا کنم. 
ممنونم که برام نوشتی ❤️ 

1