یادداشت الهه عباسپور
1403/5/2
مرتضی شعبانی دست آدم را میگیرد و میبرد به خرمشهر و فکه، روضه روایت کند. از آدمهای دفاع مقدس حکایت میکند و از حماسههایی که آغازشان عاشوراست: "زیارت عاشورا شروع نشده، صدای گریه فضا را پر کرد. به روضهخوان نیازی نبود؛ کافی بود چشمت را ببندی و صحنهی ده سال قبل اینجا را مجسم کنی. کربلای مجسم بود، فقط نیزه و شمشیر و سپر کم داشت. به جایش زمینی پیش چشمت میآمد پر از ترکش، قمقمههای تیرخورده و خالی، بدنهای تیر و ترکشخوردهای که نای حرکت ندارند و آرام و بیصدا کنار هم آرمیدهاند. حلاوت و شیرینی آن زیارت عاشورا برایم هنوز تازگی دارد. آفتاب که غروب کرد، زیارت عاشورا هم همراه با آخرین حلقهی فیلم من تمام شد." روایتِ آخر، روایتِ سید مرتضی آوینی نیست؛ روایتِ "روایتِ فتح" است. روایت چند نفر که کنار هم ماندهاند، تا امرِ ولی و رهبرشان زمین نماند. کتاب از اولین مواجههی مرتضی شعبانی با روایت فتح و بعد، آوینی شروع میشود. در ادامه تلاشهای گروه را میبینیم، آدمهایی که حول یک دغدغه جمع شدهاند و عمل به وظیفه همه آن چیزی است که بلدند. از آوینی و دویدنش دنبال قصه و ساختار، از اصغر بختیاری و هرچه از دستش برآمدن، انجام دادن، تا خود مرتضی شعبانی که در دقایق آخر، تنها وظیفهاش، ثبت تصویر، را انجام میدهد. در نهایت، اگر هدفتان از خواندنِ کتاب این باشد که بخواهید با آوینی و شخصیتش بیشتر آشنا شوید، کتاب "شهید فرهنگ" از نشر معارف، شاید پیشنهاد مناسبتری باشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.