یادداشت آریانا سلطانی
1403/10/11
«وقتی موسی کشته شد» نوشته ضیا قاسمی «موسی را کشتند. درست چند روز مانده به پاییز، پیش از آن که تمام درختان زرسنگ زرد شوند و برگهایشان با بادها از شاخهها پایین بیفتند و بین جویها جمع شوند، طالبان موسی را کشتند. موسی اگر زنده میماند حتما این پاییز هم بوجیای میگرفت و خزککنان میرفت و برگهای خشک و نیمه خشک را از بین جویها جمع میکرد و بوجی را، که خش خش کنان پر میشد، بر پشتش میبست. دستهایش را بین بوتهای کهنه و پارهاش میانداخت و خزککنان خزککنان به خانه برمیگشت و پشت سرش، در طول راه، رد زانوهایش بر خاک میماند.» صفحه ۱ موسی پسری جوان است که همراه با نقصی جسمانی متولد میشود. زانوهای موسی به داخل تاب برداشتهاند و راه رفتن را برایش ناممکن کردهاند. زرسنگ، روستای داستان ما در دل کوهستان قرار دارد و سخت بودن مسیر عبور و مرور برای دستیابی به پزشک و غذا و امکانات، در کنار ظهور و سقوط قدرتهای منطقهای، این روستا را مهجور و مظلوم ساخته است. با افول شاهنشاهی افغانستان و دخالت نیروهای خارجی و ناآرامیهای داخلی، موسی رشد میکند و برای راه رفتن بر زمین میخزد. آوازه موجودی گورکاو که قبرها را میشکافد و استخوان مردهها را میدزدد در آن حوالی پخش میشود. موسی عاشق دختری میشود که چشمه پری او را طلسم کرده است. و در نهایت توسط طالبان به قتل میرسد. اما چرا؟ فردی معلول و ناتوان چه خطری برای طالبها دارد؟ ضیا قاسمی نویسنده ناول «وقتی موسی کشته شد» از شاعران و نویسندگان مطرح کشور افغانستان است. وی در بحبوحه جنگ با شوروی ناچار به مهاجرت به ایران شد و اکنون ساکن سوئد است. رمان ضیا قاسمی پیش از بازگشت دوبارهی کابوس طالبان به افغانستان نوشته شده است و همین امر به آن اهمیتی دوچندان میبخشد. رمانی درباره هویت مردی که کسی او را نمیبیند، نمیخواهد و حتی در بهترین حالت کاری به کارش ندارد. مردی که روی زمین میخزد و میخواهد رویای بزرگش را محقق کند. رویای عشق را. در پناه خرد
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.