یادداشت کتابخانهٔ بابل

باقی مانده های آشویتس: شاهد و بایگانی
منجی و مطر
        منجی و مطرود

حقوق مدرن، که هدفش رهاکردن سیاست از قدرت مطلقه‌ی یک شخص بر همگان بود، نه تنها هرگز نتوانست سهم برابری از حق برای تک‌تک افراد فراهم کند، بلکه اتفاقا به شکلی بی‌سابقه حذف را به منطق بنیادین خود تبدیل کرد: تنها در قرن بیستم، قرنی که نوع بشر بی‌صبرانه منتظر آن بود، چنان که گویی در انتظار اتوپیای عدالت محض است، تنها در این قرن بود که بزرگترین فاجعه‌ی قابل‌تصور ممکن شد: آشویتس. آشویتس نقطه‌ی اوج چیزی است که آگامبن در جایی دیگر آن را «حذف ادغامی» می‌نامد. آشویتس حیات را سراسر به حیات برهنه فرومی‌کاهد، در قالب فیگوری هولناک، افراطی‌ترین شقاوت بشری که حتی آشویتس هم به آن وقعی نمی‌نهاد: موزلمان یا تسلیم‌شده. تسلیم‌شده انسانی است که چنان از حوزه‌ی قانون حذف شده که از انسانیت او چیزی باقی نمانده جز پست‌ترین کارکردهای حیاتی، آن هم در لحظاتی که این کارکردها یکی‌یکی رنگ می‌بازند، به نحوی که از منظر باقی زندانیان، موزلمان‌ها به معنای حقیقی کلمه مردگانی متحرک بودند. اما آنچه از آشویتس باقی می‌ماند بالاترین توان مقاومت است، یعنی ناتوانی. تنها آن کسی می‌تواند قانون را از بنیاد مختل و بی‌کارکرد کند که دیگر هیچ نسبتی با آن نداشته باشد: تنها موزلمان یا هوموساکر است که می‌تواند منجی باشد. تنها سوژه‌‌ی انقلابی، سوژه‌ای است که قانون تصور می‌کند او را یکسره نابود کرده است. هومو ساکر، که یکسره از دایره‌ی قانون تفکیک شده بود، تنها کسی است که می‌تواند این تفکیک را تفکیک کند، چرا که محذوفان دقیقاً همان کسانی هستند که به شکلی انقلابی بازمی‌گردند، چرا که ناتوانی، انقلابی‌ترین کنش ممکن است: امتناع. هرجا که قانون می‌کوشد عده‌ای را در قالب موجوداتی عاری از هرگونه حقوق انسانی کنار بزند و حذف کند، دقیقاً فرصتی ایجاد می‌شود برای آنکه در برابر قانون بایستیم و فریاد بزنیم که برای زیستن هیچ نیازی به قانون نداریم؛ که پیوند جعلی قانون و حیات آنگاه که افراطی‌ترین شکل خود می‌رسد، فرصتی فراهم می‌کند تا با ناتوانی خود بتوانیم برای همیشه حیات را از چنبره‌ی قانون رها کنیم. اینجا نقطه‌ای است که در آن «باقیمانده‌های» آشویتس، محذوفان، زمان انقلاب را به چنگ می‌آورند، «زمانی که باقی می‌ماند.» ناتوانی اینجا نه دیگر ویرانی، بلکه فریادی است علیه قانون و حاکم، الغای هر رسالتی، آنجا که حیات نشان می‌دهد خشونت زیستن بارها قوی‌تر از خشونت مرگ است؛ حتی در آشویتس.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.