یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1403/4/7
تصاویرِ تاریخی برای فهمِ «تصویرِ تاریخ»؛ یک مجله و یک ایدۀ حیف شده! 0- به دو دلیل این متن بیش از حدی که باید نقادانه و تند نوشته شده است: اول اینکه به جرئت فهمیده ام در فقرۀ تاریخ باید خشمگین بود و بدون هیچ مراعاتی نقد کرد. دوم هم اینکه بسیار از ایده و پرداختِ این مجله خوشم آمده است و چه خوب چه بد، آنچه را خوب میپندارم را سنگینتر نقد میکنم. پس داریم که: 1- نگاه کردن به تصاویرِ تاریخی (نگاه کردن با تمام توجهاتی که دارد) خود میتواند به کنشی در جهت فهم تاریخ تبدیل شود. بذارید سادهتر بگویم، میتوان با نگاه کردن به جزئیات یک عکسِ تاریخی به بسیاری از ظرایف آن دوران رسید. برای مثال بازنمایی زنان در تصاویرِ دورههای مختلف تاریخیِ ایران، زیرمتنهایی اساسی دارد. برای مثال بیشترین عکس از زنهای عصر قاجار، منحصر در زنان درباری است با تمام مختصات ویژهای که داشته اند در کنارِ آن بازنمایی زنان را در نشریات عصر پهلوی ببینید که میتواند نشانهای باشد از نحوۀ سامانِ مدرنیتهای که حکومت پهلوی به دنبال آن بوده است. در کنار اینها، «تصویر، قدرت دارد». این یعنی چه؟ شما به جنبشهای مدنی و سیاسی نگاه بنداز. یک تصویر دلخراش میتواند زخم فروخردۀ یک جامعه خسته را باز کند. برای نمونه تصویر خودسوزیِ محمد بوعزیزی در تونس، فیگور و تصویری شد که تا چندین سال جهان عرب را درگیر انقلابات بهار عربی کرد. در کنار این، فیگور رهبران کاریزماتیک و فرهنمد به عنوان یک عنصر حامل معنی، در اغلب جنبشهای سیاسی بزرگ تاریخ کار کرده است. مثال بارز و سادۀ آن، تصویر امام خمینی در دست انقلابیون 57. اصلا همینکه جراید عصر پهلوی به بازنمایی جدید از زن پرداخته اند، نمونهای است از قدرت تصویر. زیرا حکومت به دنبال تحمیل نگاهی از مدرنیته به جامعه بود و در این مسیر تلاش داشت تا تصویر مدرن و مدنظر خود از زن را در نشریات «تکثیر» کند. در کنار این، همانطور که در این شماره از پوشه آمده است، نشریاتِ آلمانی (مانند سیگنال) و انگلیسی به عنوان بازوهای پروپاگاندای نظامهای سیاسی خود در جنگ جهانی دوم اثری بسیار در ساخت فیگور قدرتمند هر دو طرف داشته اند. پس تصویر قدرت دارد و میتواند «تاثیرگذار» باشد. پس تصویر حامل معنی است و در کنار این قدرت نیز دارد. پس میتوان با نگاه کردن به تصاویر و واکاویِ آنها به زیرمتن رجوع کرد. به آنچه در متن بدان اشاره نشده است اما تمام مفاهیم اساسی بر آن سوار است. پس نگاه به تصاویر تاریخی، یک رفتار از سر تفنن نیست. یک فعالیت اساسی و واجد جزئیات مهم است. پس اینجاست که لزوما هرکه خوش ایده باشد، نمیتواند از گردآبِ لطماتِ تفاسیر سست و سلیقهای که بسیار محتمل است در این مسیر نجات یابد. برای همین است که در چندسال اخیر، روند شناخت روشمند و آکادمیک عکسهای تاریخی چنین بسط یافته است. 2- اول بار، متنی از جعفر شیرعلینیا کرمِ توجه به تصویر در فهم تاریخ را به جانم انداخت. 3- چند اثر اساسی که دیده ام به فارسی منتشر شده در مورد فرهنگ مادی و مشخصتر در مورد عکسپژوهی! این آثار اند: اولی: کتاب «شاهد عینی؛ تاریخ به گواهی تصاویر» از پیتر برک بزرگ. پیتر برک را از کتاب «تاریخ اجتماعی معرفت» میشناسم و محققی دقیق و اساسی یافته ام او را. دومی: همین مجلۀ پوشه که آغاز راه است. اینهای بعدی در منطق فهم فرهنگ مادی است: سومی: مجموعه کتابهای سرگذشت فرهنگ مادی در ایران از نشرِ اگر. برای نمونه کتاب «سرگذشت اجتماعی لب آرایی در ایران» چهارم: دوگانۀ «امر روزمره در جامعۀ پساانقلابی» و «پرسهزنی و زندگی روزمرۀ ایرانی» از عباس کاظمی پنجم: چندگانۀ اخیر نشر ماهی با عناوینِ «تاریخ فرهنگی زشتی»، «تاریخ فرهنگی عینک» و «تاریخ فرهنگی مفهوم صلح» قطعا بسیاری آثار دیگر هست که در این سیاهه نمیگنجد. مشخصا آثاری با سابقهتر که به بررسیِ آثار هنری و تاریخ پرداخته اند. ولی اگر خودمان را محدودتر بکنیم روی تاریخ مادی، متوجه میتوان شد که شاید یک حرکت ولو جوان و آهسته در ایران بسوی فهم و ترجمۀ این مقولات نوشتاری آغاز شده است (این ادعا از دهن من بزرگتره، ولی در حد استقرای خودم میتونم شواهدی برایش بیارم). مشخصا کارهای دکتر گرجی صفت که چند ترمی است در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تدریس میکنند نیز در فرهنگ مادی کارهایی اساسی کرده اند. 4- در این مجلۀ خاص، چند متن در مورد مشخصا «فتوژورنالیسم» و فهم تاریخ از لنزِ عکسهای خبری را شاهد ایم. متن اول از محمد سروری زرگر، که به عنوان فتح باب، در 15 صفحۀ نخست مجله جا خوش کرده است، مقالهای است تحلیلی در مورد واکاویِ مفهومِ «فتوژورنالیسم» و اهمیت عکسهای خبری در فهم رخدادهای تاریخی. مقالۀ خوبی بود و بجز فرازهایی که بسیار نامفهوم و گیجکننده بود به نظرم تا حدی توانست موضع خود را شفاف بیان کند و از اهمیت فتوژورنالیسم بگوید. البته یک ایرادی که این متن داشت برخی ادعاهای بلااستدلال او بود که در حد یک عربدۀ کشیِ سیاسیِ خام بود که خب! متن دوم با عنوان «عکس و ژانر عکسیکاتور در دهه20» از محمد تهامینژاد تلاشی بود در تمایزبخشیِ هویتی به فضای عکس نگاریِ دهۀ 20 شمسی که به نظرِ من بسیار ضعیف و صرفا یکسری کلیات را شامل میشد. بعضا مقولهبندیها و گروه گروه کردنهای نویسنده، بسیار ذوقی بود و معیار این تقسیمبندی هم شفاف نبود. بخواهم ظن خودم از ایراد این متن را بگویم این است که دورۀ بندی یک امر اجتماعی، فرهنگی و هنری باید بروی یک سنت پژوهشی جدی سوار شود. برای مثال، چه شد که میتوانیم جرئت کنیم شعر فارسی یا فلسفۀ اسلامی را به دورههای مختلف تقسیم کنیم؟ چون چندین دهه و حتی سده است که متنهای تلبار شده است در فهم این دورههای تاریخی. ولو وقتی فهم تصویریِ تاریخ و مشخصا فتوژورنالیسم چنین جوان است، تلاش برای چنین دورهبندیای به سان نبردی دنکیشوتوار با جهلها و نقاط مبهم تاریخی است. مقالۀ بعد با عنوان «زیگنال» از کاوه بیات که به بررسی مشخصِ مجلۀ «زیگنال» نازیها اختصاص داشت، کم ادعاترین، پر جزئیاتترین و در نهایت جزو بهترین متون این مجله بود. به نظرم توفیر تخصص و تواضع علمیِ کاوه بیات از دیگر نویسندهها در همین متن مختصر هم پر واضح بود. مقالۀ بعدی «شاه مرده است» از جواد حسنجانی که به بررسی «تصویر شاهانه» مشخصتر «تصویر شاهانۀ رضاشاه پهلوی» اختصاص داشت بسیار برای خودم جالب بود. از مقالۀ بعدی «راه آهن ایران و جنگ جهانی دوم» از مصطفی نوری انتظار بسیار زیادی داشتم. نه بخاطر نویسندۀ آن (ایشان را نمیشناسم) بلکه به علت اهمیت بسزای راه آهن در تاریخ معاصر ایران. مقالۀ بسیار خوبی بود، ولی حق مطلب را نتوانست ادا کند. برای مثال، به تورقی که از کتابِ « کتاب ایران در حرکت؛ جابجایی ، فضا و راه آهن سراسری» نوشتۀ میکیا کویاگی از نشر شیرازه داشتم، متوجه شدم بسیار میتوان اساسی و پرجزئیات از راه آهن گفت. مقالۀ بعدی که طولانیترین متنِ این شماره بود و دونویسنده داشت، آقایان کوهستانینژاد و طاری، به بررسی «عکسهای خبری ایران در جنگ جهانی دوم (1320-1324)» این نوشتۀ تماما آغشته به عکس بود. تحلیلهای نویسندهها بسیار کلی و تقریبا فاقد معنای محصل بود. نبود و بود همان چند پاراگراف معدود هم خیلی توجیهپذیر نبود. مقالۀ بعدی با عنوان «و اما دائی جان ناپلئون» متن جالبی بود که به عنوان و هدف نشریۀ ربطی نداشت! همون تک و توک متن باحالهای بیربط به موضوع ویژه هر شماره مجله بود. متن بعدی که بدون نویسنده! است، در مورد یک نشریه اهدایی از سرف رایش سوم بود که جالب بود! «روایت عکسهای خبری از زنان ایرانی در فاصلۀ سالهای 1320-1332» از م.طاری، جزو بهترین متنهای این شمارۀ پوشه بود. متن در مورد بازنمایی زنان در نشریات دورۀ نخست محمدرضای پهلوی است. متن عالی بود البته با یک ضعف بزرگ. تصویر گمشدۀ نشریات کثیرالانتشار عصر پهلوی، زن سنتی و محجبۀ ایرانی بوده است (اصلا واضح است، برخلاف امروز که با پدیدۀ حجاب استایل و برنامههای صداوسیمایی مواجه ایم، شرایط اجتماعی خیلی غیرمحتمل میکرد حضور و حتی نوشتن زن سنتی ایرانی را چه برسد به تصویر در نشریه) اما به هرحال، نوشتۀ نویسنده به گونهای است که گویی روند تمام زنهای ایران در همین مسیر مدرنیزاسیون پهلویای بوده است و انگار نه انگار که زنِ سنتی، روایت گمشدۀ دستگاه تبلیغاتِ پهلوی بوده است. در مقالۀ آخر با عنوانِ «بازآراییِ تصویری جدید از ایران پس از جنگ جهانی دوم» که ترجمهای است از متنی از پاملا کریمی، باز یک متن خوب را شاهد ایم که تمرکز اصلی آن نیز بر بازنمایی زن ایرانی در نشریات پس از جنگ است. در آخر هم باز کشکولی از تصاویر قدیمی را شاهد ایم. 5- انتخاب فونت، ویراستاری، صفحه آرایی، عکسآرایی و خلاصه کیفیت مجله بسیار عالی است. تحقیقا بهترین مجلهای است که در چند وقت اخیر مشاهده کرده ام. 6- یک نقدی که به این مجله و آثاری مثل آثار آقای ضابطیان دارم این است که ایکاش فایل عکسها را در فضایی ابری آپلود میکردید و با یک QR Code یا لینکی چیزی به عکسهای باکیفیت ارجاعی می دادید تا در عصر فضای مجازی، بتوانیم عکسها را به کیفیت اصلی ببینیم. شاید کیفیت چاپ این مجله و مشخصا کتابهای آقای ضابطیان خوب باشد، ولی هرچه باشد به کیفیت نمایشگرها که نمیرسد. نمرۀ واقعی من به مجله با سختگیریای که تاریخ مستحق آن است نهایتا 3ستاره بود، ولی به احترام این تلاش و آراستگیِ مجله، سهونیم ستاره رو تقدیم میکنم. عکس این نوشته، دو تن از افسران نظامی آمریکایی در «جایی از ایران» در جنگ جهانی دوم است. منبع عکس سایت کتابخانۀ کنگره آمریکاست. loc.gov
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.