یادداشت choobin
10 ساعت پیش
وقتی با زور دکتر رفتن و زدن آرام بخش و ...همچنان تپش قلب و بغض و تنگی نفس ولم نمی کرد نشستم پاش و ساعت پنج و پنجاه و پنج دقیقه صبح بالاخره تموم شد.باهاش بغض کردم خندیدم و تاسف خوردم.تاسف به اینکه دوباره مجبور شدم از زندگی واقعی فرار کنم و پناه ببرم به کتابها...ولی این کتاب هم مثل کتابای قبلی که بهش پناه بردم با مهربونی آغوشش رو برام باز کرد.با یه پایان لوس و بی معنی ناامیدم نکرد.نگفت همه چیز درست میشه...از معجزه های ناشدنی حرف نزد ولی بهم تسکین داد...این جور کتابا برام چیزی فراتر از امتیازها هستند...اینجور کتابا دوستای واقعی منند.ازون دوستایی که وقتی تو یه موقعیت مشابه اون کتاب قرار می گیری نجوا می کنند تنها نیستی...کتاب هایی که قلبتو لمس می کنند...و تو سخت ترین شرایط مثل توئیگ و داریا تورو ول نمی کنند...دوستای تو می مونند.
(0/1000)
choobin
6 ساعت پیش
0