یادداشت فاطمه محمدزاده

        برای کتاب «سمفونی پاستورال»
نوشته آندره ژید

کتابی شامل یادداشت‌هایی از یک کشیش هست که روزهایی از زندگی‌اش را در آن یاد کرده و افکار و احساسات خصوصی خود را آورده.
او بر اساس یک اتفاق سرپرستی دختر نابینایی را بر عهده می‌گیرد و سعی می‌کند او را تربیت و آموزش دهد، غافل از اینکه زمان آزمون فرارسیده و البته که برای مدعیان، این آزمون سخت‌تر خواهد بود. او در نهایت به تصور عشقی نافرجام درباره دختر مبتلا می‌شود.
یادداشتهای کتاب، فراز و فرودهای اتفاقات و روابط و احساسات مرد کشیش با همسر و فرزندان و دخترک نابینا را روایت می‌کند. اما در دل این یادداشت‌ها اعترافات تلخ و هولناکی هست که موجب تذکر و تفکر مخاطب می‌شود.
«اگر شما نابینا باشید گناهی نخواهید داشت؟»
ولی چنین نیست، گناه هرلحظه با انسان است و می‌بینیم که پدر روحانی و دختر نابینا، که تمثیلی از قداست و پاکی‌ست، چگونه مرتکب عشقی گناه‌آلود می‌شوند؛ البته که عشقِ به ذات پاک را، اگر با هوس آلوده نکنیم، به گمانم راهی بر گناه ندارد؛ و شاید که گرترود وقتی بینایی ظاهر و باطن پیدا کرد، متوجه آلودگی عشقی که متصور شده بود، شد و خواست که به حیات خود پایان دهد؛ چرا که او عشق را با مفهومی شبیه ژاک فهمیده، نه توجیهی کشیش‌وار؛ و اینجاست که قصه‌ی عشق و ایمان با فلسفه و توصیف آندره ژید شکل می‌گیرد.
به راستی اخلاق و اندیشه چه بی محابا به مصاف احساس آدمی می‌رود.

      
18

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.