یادداشت فاطمه نقوی

من سندبادم تو مسافر؛ ناسفرنامه ها
        شاید «دلتان می‌خواهد آدمی را ببینید که از خانه‌اش بیرون زده‌ و در راه‌ها و جاده‌ها و شهرهای ناشناخته می‌رود و جنون‌آمیز تجربه می‌کند.» من سندبادم، تو مسافر حاصل تجربه‌ی بیش از بیست سال سفر کردن نغمه ثمینی در بزرگسالی و نوشتن تجربۀ سفرهاست.
حاضری با او سفری را آغاز کنیم؟
دوازده‌ساله است. پدری دارد که یک ماجراجوی واقعی است، و مادری که همراهِ یک ماجراجوی واقعی. به یاد می‌آورد رنگ‌های تند روسری‌های زری‌دار را. به یاد می‌آورد انبوه هوس‌انگیز موز را روی هر دکه‌ی خیابانی، در آن دوران بی‌موزی ایران. زنان هندی با لباس‌های رنگی مقابل تاج محل انگار که ندیمان ایزدبانویند. آن‌ لحظه آن‌جا، تاج‌محل مال اوست.
«جهان در ارائۀ زیبایی بخیل است، پس لطف غریبی دارد آن‌گاه که با زیبایی روبه‌رو می‌شوی.» این کتاب فقط رویا‌رویی با زیبایی نیست فهم سفر از زبان توریست و مسافر و مهاجر است.
«توریست مهمانی است که فقط اتاق مهمانخانۀ تر و تمیز میزبان را می‌بیند، در حالی که مسافر سرک می‌کشد به اتاق خوابی که در آن پدر بیمار صاحبخانه خوابیده.» «درک چند لایه بودن و چندپاره بودن و لایه‌لایه بودن فرهنگ، درک چندپارگی‌ فرهنگی تازه لباس توریست را بر تن او می‌دَرد و او را مسافر می‌کند؛ موجودی که با دستان خالی وارد سرزمینی می‌شود و با دستان خالی بازمی‌گردد.» کنار نویسنده هستیم در لحظۀ چرخش مفهوم او از مسافر به مهاجر. «شهروند دو جهان بودن وسوسۀ جذابی است که تمام آرامش روح را بر باد می‌دهد.» با اوییم وقتی تصمیم می‌گیرد مهاجر نباشد و مسافر بماند. 
نویسنده خوب یاد گرفته است که از هر تجربه و اتفاقی باید استفاده کند برای نوشتن، و ساکت نماندن. می‌داند که جز با پرسه‌ زدن و گم شدن، به تمام معنا گم شدن در کوچه و خیابان‌ها، نمی‌شود روح هیچ شهری را در جهان درک کرد. همین به «خانۀ برشت» می‌رساندش. به یاد حضور پرطمطراق خانۀ گوته می‌افتد در فرانکفورت، یا خانۀ هوگو در پاریس، یا خانۀ شکسپیر در استراتفورد. و ما با او سفری را آغاز کرده‌ایم که بیست‌وپنج سال دیر به مقصد رسیده است. و حالا به خانه‌ای نگاه می‌کنیم که شکسپیر در آن به دنیا آمده. 
بارها شده با او در میانۀ کتاب در خیابانی شلوغ یا فرودگاهی پررفت‌وآمد ایستاده‌ایم و به آمدوشد آدم‌ها نگریسته‌ایم. با او خرابی و ویرانی شام را به یاد آورده‌ایم که روزگاری در مسجد اموی‌اش نشسته است به تماشا و تحیر. با او در اندونزی‌ بوده‌ایم جایی که زنان می‌توانند بیرون صحنه کسی باشند و روی صحنه فرد دیگری. 
«ترس همزاد ماست وقتی پای‌مان را از این سرزمین بیرون می‌گذاریم.» با او سیال می‌شویم در زمان. درست از دوازده سال بعد از بستن سگک ساعت سیکو به روی مچ دستش، وقتی بورسیه‌ای تحقیقی پیش پایش سبز می‌شود و نسبتش را با زمان به کل تغییر می‌دهد. 
با او کیمونو‌پوش راه می‌افتیم در کوچه‌ها و خیابان‌های توکیو. دمپایی‌های چوبی بلند راه رفتن را دشوار کرده. با او در آن باغ هندی هستیم و ساری تنمان کرده‌اند. در کیمونو گم شده‌ایم و در ساری پیدا. متن را تن کرده‌ایم. 
با نویسنده در مقابل تابلوی گرنیکا روی زمین نشسته‌ایم و اگر همراهمان نمی‌گفته که وقت رفتن است، شاید تا همین حالا هم آنجا نشسته بودیم. حالا در پی موزه‌های گم‌شده‌ایم، موزه‌های مهجور، موزه‌های نامعمول، موزه‌هایی که با مخاطبشان به سخن درآمده‌اند.
توریست موجود راحت‌طلبی است که حوصله‌ی گم شدن در شهر را ندارد. ما در قونیه‌ایم، جلوی پنجره‌ای که ناگهان پیدایمان می‌کند. متن حالا «پنجره‌ای است که به شکلی شگفت‌انگیز قاب گرفته تمام آن چیزی را که باید قاب گرفت.» نشسته‌ایم کنار پنجره خیره به روبه‌رو... متن همانند قونیه آغوشش را بر ما می‌گشاید.
با نویسنده همراهیم، با او سفر می‌کنیم و با اوست که می‌فهمیم هر شهری درهای مختلفی دارد و برای ورود به درهای مخفی، دالان‌های رازآلود و گوشه‌های مرموزِ هر شهر باید مسافر بود و نه توریست. کتاب به ما اجازه می‌دهد که «به سان رمانی، یا داستان کوتاهی، خوش‌خوان با قدم‌های بی‌شمارمان بخوانیمش، فصل به فصل، کلمه به کلمه، گوشه به گوشه.» در این کتاب «در به در گوشه‌های پنهانیم.»
می‌توانم به هر کس که این کتاب را نخوانده پیشنهاد کنم غروبی، شبی، وقتی، شروع به خواندنش کند و با نویسنده راه برود در شهرهایی که ندیده و با او پا بگذارد به یک بقالی کوچک در قونیه و آوازی بخواند و ببیند که درهای مخفی چه‌گونه دانه‌دانه بر او گشوده می‌شوند.
حالا دیگر مثل او «پای راستمان در راه کابل است، پای چپمان راهی بنارس. قلبمان دارد می‌رود به دهلی و ریه‌هایمان به لندن. کبدمان مسافر کرمان است و رگ‌هایمان مسافر رامسر.» می‌خواهم بروم سفر. به کجا؟ نمی‌دانم، فرقی نمی‌کند. «حاضری با هم سفری را آغاز کنیم؟»
      
522

19

(0/1000)

نظرات

متن‌ را تن می کنیم!
لذیذ بود ...

1

ممنونم که خوندید و چقدر هم که پیامتان خوش‌مزه‌ بود. 

0