یادداشت مجتبی شاهسون
1400/10/20
سوکورو تازاکی، در دوران دبیرستان عضو یک اکیپ 4 نفره دوستی است. او فکر میکند آنها برای همیشه دوست خواهند ماند. با این حال پس از نقل مکان سوکورو به شهر توکیو، ناگهان همه دوستانش به صورت غیرمنتظره ای رابطه خود را با او تمام میکنند و سوکورو نزدیک به دودهه از سن خود را با این سوال میگذراند که چرا طرد شد؟ و همین سوال درنهایت او را پس از سالها به دنبال کشف پاسخ میکشاند. هرکتاب موراکامی خواننده را وارد دنیایی چنان عمیق و بزرگ میکند که بعد از تمام کردن کتاب، احساس غریب تمام شدن دنیای موراکامی ادامه دارد! دنیای عمیقی که موراکامی شکل میدهد، مخاطب را چنان در خود غرق میکند که بعد از مدتها از شروع کردن کتابی جدید امتناع میکند. نوعی حس انزجار از هر کتاب دیگری غیر از کتابی که تمامش کردیم! پایان هرکتاب موراکامی، شبیه پایان تمام کتابهای عالم است! پایان زندگیِ سرد و خستهی قدیم....! میخواهی با همان یک کتاب، بنشینی روی صخرهای در آخر دنیا، جایی که دنیا تمام میشود، پشت به همهی دنیا و فکر کنی.... فکر کنی.... به خودت، به زندگی، به آدمها، به عشق، به کودکی، به دوستی، .... در ما خاطرههای زیادیاست که ذره ذره روحمان را خورده و ما بیتفاوت گذشتهایم! به زندگی بدون روحمان ادامه دادیم.... بی آنکه دنبال گذشته برویم، دنبال خودمان بگردیم، روحمان را درمان کنیم، حفرههای قلبمان را پر کنیم و به زندگی بازگردیم! ما خسته و مریض به زندگی ادامه میدهیم! تمام حرف موراکامی در این داستان این است "انگار در زندگی خوابگردی میکنیم، انگار مردهایم و هنوز حالیمان نیست" و مینویسد: "گذشته سیخِ درازِ تیزی شد به تیزی تیغ و یک راست توی قلبش فرو رفت. سوکورو از خودش پرسید انتظار داشتی چی؟ ظرفِ اساساً خالی دوباره خالی شده. گله از کی داری؟ آدمها میآیند سراغت، میفهمند چهقدر خالی است، بعد میگذارند میروند. چیزی که جا میماند یک سوکوروِ خالی، و بلکه خالیتر است. تنهای تنها. جز این است؟" هاروکی موراکامی، نویسندهای است که آثارش بیش از آن که ژاپنی باشد، غربی است. از او فرد صحبت میکند. از انسانهای تنها و جهان درونی همهی ما مینویسد. سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش، مانند سایر داستان های موراکامی داستان همین تنهایی و خلا درونی است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.