یادداشت معصومه توکلی

        هرچند من هم مثل کلاه‌دوز «شباهت کلاغ و میز تحریر» را نمی‌دانم اما این را می‌دانم که احتمالاً بارها و بارها مجبور خواهم شد این کتاب را دوباره بخوانم. شب بخوانم، روز بخوانم، فقط این شعر را بخوانم یا فقط آن فصل را. وانمود کنم جواب معماها را نمی‌دانم و هربار ادای شگفت‌زده شدن دربیاورم. و وقتی دیدم بچه/بچه‌ها تکه‌کلام‌های آلیس، حاضرجوابی‌های آلیس و شعرهای بی‌سروته کتاب را «به‌جا» و «به‌موقع» استفاده می‌کنند و واقعاً شگفت‌زده شدم، حیرتم را -به سختی- پنهان کنم.
خواندنش هیجان و تفریح و تأمل را توأمان به ارمغان می‌آورد. بسیاری از قسمت‌هایش از حد درک و فهم بچه‌ها فراتر بود با این همه آن‌قدر مفرح بود که می‌شد بدون فهمیدن، خواندنش را ادامه داد!
من و برادر کوچکم محمدعلی ساعات طولانی از نوجوانی من و کودکی او را پای یک سی‌دی آلیس در سرزمین عجایب -و بلکه دوتا سی‌دی ازش- هدر کردیم. اولی نسخهٔ ویدئویی تازهٔ -حالا کهنه‌ای- از آلیس بود که در آن برعکس همیشه که لباس آبی تنش است، پیراهن زردی در بر داشت با جوراب‌های راه‌راه به سبک پی‌پی جوراب‌بلند. فیلم دوبله نشده بود و به دشواری فهم همهٔ عجایب و غرایب شگفتزار، غرابت زبان هم افزوده شده بود. چه بعدازظهرهایی که پای نوای محزون «بیوتیفول سوپ، سو بیوتیفول سوپ» که از دهان شیرگاونهنگ خارج می‌شد، سپری نکردیم و این تازه آن قسمت از فیلم بود که حالی‌مان می‌شد (هرچند هرگز دستگیرمان نشد که چرا آن موجود عجیب، این طور برای آن سوپی که دارد توی پاتیل می‌قُلد، سوگواری می‌کند.)
دومی هم، یک نسخهٔ نرم‌افزاری بود که علاوه بر کارتون آلیس (با همان پیراهن آبی معهود) چهار تا بازی و معما و جورچین هم زده بودند تنگش. محمدعلی در بازی «آلیس در آشپزخانهٔ دوشس» به مقاماتی از عرفان رسیده بود که می‌توانست با یک دست نوزاد خوک‌ را در بغل بفشارد و با دست دیگر -و احیاناً دو پا- کاسه‌بشقاب‌های چینی را که خدمتکار دوشس پرتاب می‌کرد، دفع کند و این همه با حرکات یک شست و یک اشاره بود که با سرعت نور بر صفحه اسکرول می‌کردند.
تجربهٔ خواندن کامل «آلیس در سرزمین عجایب» با ترجمهٔ بی‌نظیر آبتین گلکار، به یک‌باره معنادار شدن تمام آن بعدازظهرهای کشدار تابستان بود که باید صبر می‌کردیم تا ویندوز ۹۸ سر صبر بالا بیاید، سی‌دی درایو باز شود، آن سی‌دی‌های جادویی تویش گذاشته شود تا آلیس بتواند برای بار هزارم در سوراخ خرگوش بیافتد و بشود آن‌چه شده و واقع شود آن‌چه یک قرن و چند سال قبل‌ترش در مغز لوئیس کارول واقع شده بود.
نوش باد شیرینی‌اش
و بیش باد شیرینی خواند‌ن‌هایی از این دست. خاطره‌‌انگیز و خاطره‌بنیاد و خاطره‌ساز!
      
605

60

(0/1000)

نظرات

عجب یادداشتی بود! خانم توکلی برای باقی کتاب‌هایی که می‌خونین هم بنویسین لطفاً...
3

1

ممنونم که خواندی!😊
یک‌نفس نوشتم تا یک لحظه هم عقب نیانداخته و به دست «بیهوده-کامل-گرایی»ام هبچ بهانه‌ای نداده باشم!
باید همین ترفند را در مورد باقی کتاب‌ها هم به کار برم. بی پروای نقصان و جای خالی و ضعف احتمالی -و بلکه قطعی- آن چه خواهم نوشت... 

3

اینکه شکسته‌نفسی بود و از غنای همین نظر هم مشخص 😁
منتهی واقعاً خیلی خوب می‌شه همین روش رو برای همه کتاب‌ها پیاده کنین تا یادداشتتون در مورد هر عنوان رو داشته باشیم 
@masoomehtavakoli 

1

ان‌شاءالله
محتاج دعات هستم در هرحال...
@M_Mahdi 

1

چه عالی😍👌

1

وای خیلی خوب بود😍

2

با چه کتاب خوبی وقتت رو هدر کردی دوست فرهیخته‌ی من... ما وقتمون رو جورهای دیگه‌ای تلف می‌کردیم... خیلی دلم میخواد برات بنویسم چجوری وقت تلف می‌کردیم اما خود تعریفش هم وقت تلف کردنه...  و خوندن درباره اش که دیگه نگو... اوقاتتان متعالی بادا مادام ماسومه تاواک اولی...
1

1

قربانتان گردم زین اب لوت فالی کانی♥️
ممنونم که من را می‌خوانی! 

1

کانی آخرش رو به عنوان مواد معدنی می‌پذیرم... 😅🤸🏽‍♀️

1

▪دلارام▪

▪دلارام▪

3 روز پیش

خانم توکلی، قبل از خوندن یادداشت شما فک میکردم این کتاب بچگونه هست و من که اصلا نمیخونم.. ولی حالا احساس میکنم حتما باید بخونمش. نظرم نسبت بهش تغیر کرد!
1

1

بی‌شک قهرمانش یک بچه است و ممکن است خیلی جاهای داستان هم واقعاً بچگانه باشد، اما به نظرم اتفاقاً عمق شوخی‌ها و حرف‌هایی که ردوبدل می‌شود را یک بچه درک نمی‌کند.
مشتاقم یادداشتت را برایش بخوانم
پس اگر خواندی حتماً درباره اش بنویس! 

1