یادداشت مهدی منزوی

مهدی منزوی

7 روز پیش

عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک، یا، از این قطار خون می چکه قربان!
        "عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک، یا از این قطار خون می چکه قربان!"
اثر "حسین مرتضائیان آبکنار"
یک رمان کوتاه در باب جنگ ایران و عراق که در سال ۱۳۸۵ منتشر و جایزه ادبی هوشنگ گلشیری در بخش بهترین رمان اول در ۱۳۸۶ رو گرفت ولی چاپ سوم کتاب توقیف شد تا امروز. خود نویسنده هم از سال ۲۰۱۳ در امریکا زندگی میکنه. 
نام کتاب خیلی طولانیه با اینکه داستان کوتاهه حدود ۸۰ صفحه. من خود کتاب رو نداشتم و از روی فایل اسکن شده خوندم. به نظرم بیشترین دلیل معروفیتش همین توقیف شدنش هست مثل سایر گلکاریهای نظام که اثر کارش ، نتیجه معکوس میده!
خود نویسنده در سالهای ۶۵ تا ۶۷ به عنوان سرباز وظیفه در میدان جنگ بوده و قبل شروع داستان این عبارت به تنهایی در یک صفحه نوشته شده :
"تمام صحنه های این رمان واقعی است."
خود این جمله بنظرم بار مطالب کتاب رو خیلی سنگین میکنه چون همه مطالب در مذمّت جنگ و خونریزی و کشتار است و حتما بیان این حقایق برای خیلی ها بسیار سنگین بوده. راوی داستان "مرتضی" بعد از ۲۸ ماه خدمت قصد برگشت به تهران را داره ولی در بحبوحه پایان جنگ قرار دارند و شکستهای پیاپی ایران و در نهایت قبول قطعنامه. دژبان ها که  همه جا رو میگردن تا سرباز فراری ها رو به میدون جنگ برگردونن، برگه ترخیصش رو پاره میکنن تا نتونه برگرده ولی در نهایت به سمت تهران فرار میکنه با همون تکه های پاره شده برگه و در مسیر مشاهدات خودش رو میگه و یا یادآوری خاطرات میکنه.
فضای داستان اصلا روحانی و ملکوتی نیست. برخلاف عموم داستانها و فیلمها،نه تنها اثری از نماز و وضو و آرزوی شهادت نیست، بلکه حرف از سیگار و تریاک و فحش و خشونت و حتی یک مورد اشاره به همجنس گرایی هم هست! وجه تسمیه کتاب از قسمتی میاد که از قطار اندیمشک خون جنازه های شیمیایی شده چکه میکنه و جنازه ها رو در تاریکی شب به بیرون از واگنها پرتاب میکنند و در قسمت دیگه ای از کتاب میگه: 

"کمی آن طرف تر کنارِ کُناری دژبانی با باتوم می کوبید توی سرِ سربازی که به زانو نشسته بود، می کوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، می کوبید می کوبید می کوبید توی سر سربازی که روی زمین افتاده بود...
خون از زیر کلاه سرباز راه افتاد و آمد، آمد، آمد تا رسید به پله ها و از پله ها بالا آمد و روی پله چهارم جلو پای او متوقف شد. 
عقرب تکانی خورد و جلوتر رفت و لبه خون ایستاد." 

۸۳ صفحه
#عقرب_روی_پله_های_راه_آهن_اندیمشک
#حسین_مرتضائیان_آبکنار  #نشر_نی
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.