یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1404/1/21
آن مرد خواب است؟ یا آمده است خواب از چشمانِ ما برباید؟ تجربۀ فرانسوی در ادبیات نیز عجیب است: 0- اینو که قبول دارید فرانسویها در عجیب بودن، عجیبترینِ ممکن اند؟ فاصلهگذاری چیست و چه ربطی با مسئلۀ متنِ ادبی** دارد؟ 1- فاصلهگذاری میانِ اثر و خواننده، لحظهای را میسازد که خواننده را به تفکر وادار میکند؛ تفکر در این مورد که چگونه باید به اثری خلافآمد اندیشید. آثار ادبیای که فاصلۀ خود با خواننده را فریاد میزنند، تفکر در باب تجربۀ ادبی را ممکن میکنند. مسئله آنچنان پیچیده نیست، وقتی نویسندهای چنان پرزور است که با عناصر و تمهیدات ادبی (از جمله پیرنگ قوی، شخصیتپردازی درست و موقعیتهای ناب) خواننده را غرق در متن میکند، لحظۀ تفکر در تجربۀ ادبی را سخت میکند. تو در-اثر خواهی بود و سخت و خلافِ لذتِ ادبی است که فاصلۀ خود را با اثر مورد نظر قرار بدهی؛ تو به منظور لذت، خود را غرق در متن کرده ای (بدیهی است که این نحو از ادبیات، مهم است و تا انسان باشد، چنین نویسندههایی عزیز اند. بحث صرفا در دفاع و صحبت از آثاری است که چنین شأن و نحوی از ادبیبودن را انتخاب نکرده اند). ** منظور از مسئلۀ متنِ ادبی لحظهای است که متنِ ادبی خود به مسئلهای برای تفکر تبدیل شده است. تئاترِ برشت و فاصلهگذاری: ایدۀ «فاصلهگذاری» از تئاترِ برتولت برشت آمده است. برشت در نمایشهای خود با استفاده از تمهیدات مختلف، از جمله بازی بازیگرها، نور و موسیقی کاری میکند که همواره به بیننده انذار دهد که «درحال مشاهدۀ تئاتر هستی» و این تئاتر واقعی نیست و میتوانی به ماهیت تئاتر بودنِ این اجرایی که میبینی فکر کنی. این ایدۀ فاصلهگذاری (اگر استنباط و بیانِ من از آن قریبِ به صحت باشد) را میتوان در مدیومها و انواع هنریِ دیگر از جمله ادبیات نیز پیاده کرد. احتمالا یک راهِ خوب برای تفکر در «مردی که خواب است» از ژرژ پرک، ایدۀ فاصلهگذاری است. چگونه پرک در «مردی که خواب است»، میانِ خواننده و اثر حائلهایی ردیف میکند؟ 2- در «مردی که خواب است»، روایتِ زندگی فردی را خواهیم خواند که دچارِ خمودی شده است، خمودیای که مشخصا نیهیلیستی است (ترجمۀ نیهیلیسم به پوچانگاری، محل بحث است). روایت از اینجا آغاز میشود که شخصیتِ اصلیِ این روایت، فردا صبح آزمون دارد (دانشجوی جامعهشناسیِ دانشگاه سوربن است)، اما فردا برای آزمون بیدار نخواهد شد و از آن به بعد، یک زندگیِ نباتی و «بیحس» را از او شاهد خواهیم بود (یا حداقل اینگونه روایت خواهد شد). دغدغههای وجودی (اگزیستانسی) در مردی که خواب است، اساسی و مهم است و سامانِ روایی، خمودیِ متن، بیافت و خیز بودن خط سیرِ وقایع (خطِ سیرِ «داستان» برای این اثر به نظر صحیح نمیآید)، عدم شخصیتپردازیِ «دیگری»های روایت، تیزه و تار بودنِ المانها و عناصرِ بصری و رنگی در کتاب و هزار و یک ویژگیِ دیگر در اثر، این فیگورِ نیهلیسیتی و تهیبودن را فریاد میزند؛ فیگوری که به قلمِ نویسنده میآید. بیشتر از این از این وجه از اثر نخواهم گفت. در ادامه اندکی از ایدۀ «فاصلهگذاری» برای «توجیهِ» ادبیتِ این متن، و سویههای پدیدارشناسۀ این متن و فراخواندنِ مختصری فضای فکریِ فرانسۀ دهه 50/60 (مشخصا پدیدارشناسی) که دورانِ نسجیابیِ این کتاب است. کوتاهِ به این موارد اشاره خواهم کرد (قبول دارید که صحبت از فضای فکری فرانسه در دو دهه برای منِ نوعی چه بسا غیرممکن است؟ اینجا صرفا از محتوایی که در ذهنم است رد خواهم گذاشت). نوعی خاص از تجربۀ ادبی: 3- روایتِ این کتاب و هیچکدام از عناصرِ متنی آن، به خودیِ خود «جذابیتِ» مرسوم و مورد انتظار از متنِ ادبی را برای ما نخواهد داشت. البته این بدان معنا نیست که «غرقگی در متن» و یکراست خواندنِ آن ناممکن است (لااقل در تجربۀ منِ نوعی که در رمانِ خواندن آنچنان تبهر ندارم، این کتاب، کتابی دونشستی بود و بسیار راحت و روان خوانده شد و در «فضای» اثر قرار گرفتم. فضایی با فاصلهگذاری). متنِ این داستان که فاقد «رخداد»های ویژه در پلات و پیرنگِ آن است، یک موردِ عجیب را ضروری میکند: «توجیه»کردنِ ادبیتِ متن. به نظرم اینجا ایدۀ فاصلهگذاری میتواند کمک کند. وجوهی مختلفی در این اثر، ادبیتِ متن را نمایندگی میکند، برای نمونه اتمسفرِ روایت (که مشخصا تیره و تار است)، عباراتِ نغز و ادبی، بنمایۀ عمیق و همارزیِ بنمایه با فرمِ روایتِ اثر و چندین المانِ ادبیِ دیگر در متن هست که شاید تاکید روی «ادبیتِ» متن با توصل به ایدۀ «فاصلهگذاری» را از حیز انتفاع ساقط کند. اما سعی خواهم کرد نشان بدهم، لااقل فراخواندنِ ایدۀ فاصلهگذاری، شأنِ ادبیِ اثر را تثبیت خواهد کرد. تجربههای این خوانش از وجوهِ «فاصلهگذاری» در «مردی که خواب است»: 4- هنگامِ خوانش این کتاب، به کرات اتفاقاتی بر خواننده حادث و پدیدار خواهد شد، که فاصلۀ خود با اثر را حفظ میکند؛ در ادامه سعی خواهم کرد اندکی این تجربههای فاصلهگذاریِ خودم را بیان کنم. سمپاتیِ من با شخصیتِ داستان به علتِ برخی شباهتهای موقعیتی که به یکدیگر داریم، تقریبا زیاد بود. برای نمونه هر دو دانشجو هستیم و من به عنوان خواننده بسیاری موقعیت روبروی خود دارم که مانند تصمیم نخستین «مردِ خواب» است، میتوان تصمیم بگیرم که دانشگاه را رها کنم یا خیر! اما این تصمیم در وجودِ من رعشه و ترس خواهد انداخت و هنگامی که تصمیمِ «مردِ خواب» را خواندم، لحظهای فاصلهای میانِ خود و اثر ایجاد کردم که بتوانم «عجیب»بودن این تصمیم قاعدهشکن را برای خودم توجیه کنم. در ادامه چند صفحه از متن را میخواندم و همواره تجربههای کوتاهِ فاصلهگذاری بر من پدیدار میشد. برای مثال روزمره برای شخصیتی که به تهیبودن رسیده است و هیچ چیز آن را تکان نمیدهد همواره کاری میکرد تیرگی و سیاهی این زندگی بر صورتم بخورد و لازم باشد میان خود و اثر فاصلهای ایجاد کنم تا مختصاتِ این تیرگی برایم معنا داشته باشد. در کنار این، بی هیچ رخدادِ خاص بودن روایت اثر و مسطحبودنِ سیر امورِ آن (وقایع و رخداد، برای عناصرِ رواییِ این اثر، کژتابیِ معنایی دارد)، کاری میکند که خواننده هیچگاه در «جریان» روایتِ اثر غرق نشود و بتواند میانِ خود و اثر فاصله ایجاد کند و به این فکر کند: «این چهگونه روایتی است که من را همراه کرده است، اما هیچ تمهید روایی و برای نمونه تعلیقیای ندارد؟» پس اینجا نشان دادم شاید ایدۀ فاصلهگذاری برای فهمِ این اثر قابل توجه باشد. شاید بتوان لحظاتی خاصتر در اثر را نیز نشان داد که به صورت دقیقتر و مانندِ موسیقی در تئاترِ برشت، فاصلهگذاری را ایجاد کند. تجربۀ راویِ دوم شخص، جسور بودنِ نویسنده را میرساند؛ جسارتی که به تهور و حماقت نکشیده است: 5- راویِ دوم شخص کمیابِ تقریبا نایاب است. اگر هم اجرا شود، سخت است که خوب اجرا شود. برای نمونه، اجرای حمیدرضا صدر از راویِ دوم شخص، در «تو در قاهره خواهی مرد» (با خطاب قراردهیِ محمدرضای پهلوی) و اثرِ دیگری که برای و به تخاطبِ حسنعلی منصور نوشته است، در مقامِ قیاس با «از قیطریه تا اورنج کانتی» که خودِ صدرِ نویسندۀ اثر مورد خطابِ اثر است، اجرای ضعیفتری از راویِ دوم شخص است. اجرای پرک از راویِ دوم شخص در این اثر بسیار خوب بود و به نحوِ جالبی میتوان نشان داد این دومِ شخص بودن، هم به اطلاقِ ایدۀ «فاصلهگذاری» به این اثر، هم فهمِ پدیدارشناسانه از آن یاری میرساند. راویِ دومشخص و فاصلهگذاری: 6- در بحثِ راویِ دوم شخص و ایدۀ فاصلهگذاری همین بس که زمانی که خواننده از متن، یک «توی» مخاطب میشوند، همواره یک «تو» بودنی را اثر میشنود و همواره خود را برای اثر یک بیگانۀ خارجی فرض خواهد کرد. این راه مقایسه کنید با راویِ سومِ شخص (هر تعریفی که داریم، چه دانای کل باشد، چه درونگذاری شده و برونگذاری شده)، که همواره یا به نحوی در جهانِ داستانی است یا به عنوانِ ناظر، بر فرازِ آن است. وضعیتِ فاصلهگذاری و راویِ اول شخص که اظهر من الشمس است. فراخوانیِ پدیدارشناسی به عنوان فضای فکریِ نگارش این اثر و در پستو قرار دادن فضاهای فکریِ مشهودِ دیگر: 7- بازنماییِ پدیدارشناسانه در متن ادبی از آن حیث که مسئلۀ پدیدارشناسی، شناختِ پدیداریِ چیزها از آن حیث که بر تجربۀ ما پدیدار میشوند است، میتواند به صورتِ واضحی در این متن دیده شود. جا دارد اینجا بیان شود که استفادۀ پرک از اگزیستانسیالیسم و نیهلیسیم را شاید بتوانِ آگاهانه نامید و به بیانی به صورت ساختاری و سیستماتیک، این اثر فیگورِ اگزیستانسیالیستی به خود گرفته است، اما پدیدارشناسی به «تاثیر» یا حتی «وجودِ غیرالتفاتی» متوقف خواهد شد. تاثیر کامو و فلسفۀ وجودیِ سارتر بر این اثر واضح است (یک شأن مهمی از فضای فکریِ فرانسۀ حوالیِ نگارش این اثر همین خواهد که محل توجه من نیست)، و شاید بتوان با بررسیدنِ بیشتر نشان داد که پرک آگاهانه این تاثیرات را از این لااقل دو نفر گرفته است (ذهنِ خطاپسندهِ راحت حکمدهندۀ معمولِ ما که خارج از بررسیدنِ بیشتر این حکمِ تاثیرپذیریِ آگاهانه را صادر خواهد کرد. اینجا ذهنِ خطاگریزِ محطاطِ جستوجوگر باید فراخوانده شود، آن ذهنی که توسطِ فاصلهگذاری در این متن، تامل در متن را یاد گرفته است). اما تاثیرِ پدیدارشناسیِ وجودیِ سارتر، فلسفۀ پدیدارشناسیِ ادراکِ مرلو-پونتی و دیگر انحاء پدیدارشناسی به نحوی در این اثر هست. تجربۀ متنی پدیدارشناختی در این اثر چگونه رخ نشان داده است؟ 8- در این اثر فضا و محیط را از آن حیث درک خواهیم کرد که در ساحتِ آگاهیِ این «مرد خواب» پدیدار شده است (طبعا در این داستان، این مرد در خوابِ ممتدِ فیزیکی نمانده است. به این علت «مردِ خواب» در این متن نامیده شده است که تیپِ شخصیتِ این شخصیت همواره در حینِ خوانشِ این متن فراخوانده شود). یعنی جهان را از نگاه فردی خواهیم دید که دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست، همه چی رنگِ بیرنگی و تیرگی ساحتِ آگاهیِ «مردِ خواب» را گرفته است. در این اثر بیانِ مقدماتیترین و روزمرهترین ادراکات این «مرد خواب» را به کرات خواهیم دید؛ گویی نویسنده به دنبال این است با بولد کردن و استرسگذاری روی نحوه خاصِ ادراکِ «مرد خواب»، کلیتِ ادراکِ جهان بر آگاهیِ «افرادِ نوعیِ خواب» که درگیر موقعیتِ نیهیلیستی شده اند را نشان بدهد. به بیانی به نظر میرسد نویسنده به دنبالِ این است که عمومیتِ نحوۀ خاصِ پدیداری چیزها در ساحتِ آگاهیِ سوژۀ درگیرِ بحرانهای وجودی را نشان بدهد. تنقیحِ ادعای این متن در باب کتابِ «مردی که خواب است»: 9- میشد ساده بگویم: میتوان با عینکِ پدیدارشناسی، این اثر را خواند و خود را از این ادعا که «نویسنده به دنبالِ سویههای پدیدارشناسانه» بوده است را از خود باز کنم، اما اگر این ادعا را نکنم که بزدلی خواهد بود. ادعا را میکنم اما در عینِ حال گشوده به محلِ ایراد بودنِ آن هستم. هر نوعی از نوشتن همین است، آمیخته به ادعاهایی که صرفا از آن حیث شأن بیان شدن خواهند داشت که خود را نسبت به ایرادهای احتمالیِ خود گشوده نگاه دارند. همین، زیاده حرفی نیست. نسبت به اثر و ادعاهای بیان شده، واقعا متنِ کوتاهی است. در ضمن، میخواستم در موردِ «فکر کردن به واسطۀ نوشتن» بنویسم که موکول شد به آینده.
(0/1000)
نظرات
1404/1/21
تجربهی عالیای بود این یادداشت . یادداشتنویس محبوبت درباره کتاب محبوبت بنویسه! اونوقتی که خوندمش چقدر جای خالی یه یادداشت درست حسابی بر این کتاب رو حس میکردم. حقاً که حق مطلب رو ادا کردی.
1
1
1404/1/21
یه نکتهی جالب که توی یادداشتهاتون دیدم بینامتنیته یعنی کتابهایی که میخونید رو جدا از هم تعریف نمیکنید و بینشون ارتباطی میبینید که البته بدون قرینه هم اینکار رو نمیکنید.
1
2
1404/1/21
عهههه، آره. 😮 بعضا آگاهانه است ولی واقعا خیلی اوقات از کفِ ذهنم بلند میشه.
1
سید امیرحسین هاشمی
1404/1/21
0