یادداشت علی عقیلی نسب
1402/1/10
2.8
6
فخرالدین دومین پسر عبدالوهاب است. او در منطقهای که باید در منطقه افغانستان یا پاکستان امروزی باشد زندگی میکند. از علمای سلفی است و مردم برای او احترام زیادی قائلند و حرف اول و آخر را از او میشنوند. در ایران هم سلطان حسین صفوی پادشاه است. ولی یا پادشاهی صفوی تا عصر مدرن امتداد پیدا کرده یا عصر مدرن در دوران صفویها وجود داشته(چرا که در آن دوره یخچال، موشک کروز، کت و شلوار، هواپیما و بسیاری از تکنولوژیها در داستان وجود دارد. شاه سلطان حسین به مذهب حابطی در آمده که عقاید شِرک آمیز دارند و این برای فخرالدین و دوستانش قابل تحمل نیست. او که مدتها است از شهر بیوند با کمک دوستانش کنترل عملیاتهای تروریستی را به عهده دارد اکنون به فکر جنگ علیه ایران است... کتاب به ده فصل تقسيم بندی شده و هر فصل(به جز فصل دهم) دو بخش دارد. بخش اول روایت داستان اصلی است و بخش دوم داستانهایی که در ابتدای امر ارتباط کمی با داستان دارند ولی با گذشت هر چه بیشتر صفحات کتاب رابطه این داستانها عمیقتر میشود و اگر کسی متوجه این داستانهای به ظاهر حاشیهای نباشد متوجه اتفاقات داستان نمیشود داستان دو نوع روابت دارد. یکی سوم شخص حاضر است. یعنی راوی درون داستان حضور دارد ولی خودش محوریت کمی دارد(شاید چیزی شبیه به راوی زمین سوخته احمد محمود) خداوردی از ابتدای کتاب این راوی را مشخص نمیکند. چیزی که خواننده مدام در طلب آن است که راوی داستان کیست ولی تا صفحه صد و بیست و پنج متوجه نمیشود. البته او از اول اسم راوی را شنیده ولی خود راوی را نمیبیند. در این صفحه هم هنوز اسم راوی را نمیداند و فقط هویتش برای او مشخص میشود و باید شصت_هفتاد صفحه دیگر بخواند تا متوجه شود نامش چیست. هویت این راوی آنقدر جذاب و عجیب است که خواننده چند لحظهای مدهوش او میشود. نوع دوم که البته جای بحث دارد و با جزئیات میشود فهمید، سوم شخص غایب(دانای کل) است. در داستان حضوری ندارد و فقط برای ما روایت میکند. البته که ما تا صفحات پایانی کتاب این را متوجه نمیشویم و گمان میکنیم راوی همان سوم شخص حاضر است ولی در صفحات پایانی کتاب شاید سه چهار جمله هستند که به ما میفهماند راوی یکی نیست. خط روایت داستان ممتد نیست. بلکه مدام در حال رفت و برگشت از گذشته به حال و از حال به گذشته است. تا زمان پیامبر اکرم و حتی قبلتر از آن، زمان حضرت نوح هم میرود و به زمان کنونی باز میگردد. البته مشخص نیست راوی حاضر ما از آینده دارد این اتفاقات را روایت میکند یا زمان حال را میگوید. مکانها و زمانهای داستان را راوی خلق کرده است. ایالتهای کهستان و فجستان و شهرهای کایین و بیوند و دیگر بخشهای داستان را من نتوانستم توی آن محدودهای که راوی مشخص میکند پیدا کنم. هر چند نامهایی مشابه(لزوما عین اینها نیست) در دیگر نقاط جهان یافت میشوند. زمان هم چیز عجیبی است. دوران پادشاهی صفوی است ولی موشک کروز و یخچال و هواپیما و هلیکوپتر و تانک و لوله کشی آب این دست چیزهای عصر مدرن وجود دارند. آمریکا استقلالش را به دست آورده و سازمان ملل هم وجود دارد. اما توصیفات نویسنده این وقایع به ظاهر خیالی را آنقدر خوب انجام میدهد که انگار در عالم واقع همه اینها بودند و تمام این اتفاقات به وقوع پیوسته است. پردازش نویسنده به شخصیتها بسیار جذاب است. شخصیتهایی که در بادی امر حس میکنیم زائد و بیخوداند، پرداخته میشوند و گاهی آنقدر در پیشبرد داستان مهماند که آدم حیرت میکند. گاهی هم صرفا رافع ابهام از آنچه که نویسنده به صورت مبهم نوشته بود هستند و تازه تفصیل آنچه را که نویسنده به صورت مجمل گفته بود، مشخص میشود. مثلا یکی از شخصیتهای داستان در اوایل کتاب حاضر میشود و راوی اینجا سوم شخص حاضر است و ما متوجه نمیشویم چه میگوید و فقط درک راوی و شخصیت اول از آنچه گفته بود را میفهمیم. در اواخر داستان به نحوی به همان شخصیت بر میگردیم و چون راوی سوم شخص غایب است تازه متوجه میشویم قضیه از چه قرار بوده است. نویسنده گاهی از کلماتی نسبتا سخت استفاده میکند. مثلا ما در فارسی به همه نوع پیراهن همین نام را اطلاق میکنیم. ولی نویسنده از اصطلاح عربی قمیص استفاده کرده که به نوع خاصی از پیراهن اطلاق میشود و دقت بالایی دارد. البته همه کلمات هم به خاطر رساندن معنای خاص استفاده نشدهاند. مثلا نویسنده به جای خشتک از واژه نیفه استفاده کرده. البته در مورد این واژه باید بگویم که یکی_دو صفحه بعد از استفاده، به نحوی به ما میرساند که مقصود همان خشتک است. پایانبندی داستان، مبهم است و خواننده نمیفهمد آخر سرنوشت شخصیت اول داستان چه شد. در واقع خود داستان برای او دوراهی قرار میدهد که میتواند هر کدام را بخواهد برگزیند ولی مشخص نمیکند که شخصیت اول کتاب به کدام یکی از این دو راه رفته است. اغلب آنچه در داستانها وجود دارد در خدمت داستان است و زواید بسیار کمی دارد(در طول مطالعهام فقط یک صفحه بود که متوجه علت نوشته شدنش نشدم) مضمون داستان روایت جریانهای سلفیگری افراطی، تکفیر، آغاز و سرنوشت آن است. مثل بسیاری از داستانهای مذهبی مانیفست سیاسی نیست بلکه روایت میکند و قضاوت و استنتاج را به عهده خواننده اثر میگذارد. روایت منسجم و قوی و به دور از افراط و تفریط. پ.ن: خلاصه داستانی که بدون اسپویل باشد نوشتن برای کتابی که اینچنین داستانهای متعدد و پراکنده دارد، کمی سخت است و شاید آنچه نوشتم کامل نباشد ولی اندکی شما را با فضای داستان آشنا میکند.
(0/1000)
علی عقیلی نسب
1402/1/20
0